دیگه نمیاد



نگو یک روز می یادش

این حرف را باور ندارم

آخه دیگه آسمون خیلی دلش گرفته

هر وقت من را میبینه یک جوری شرمنده میشه

از این سیاه زندگی از این عذاب که ساخت برام

مثل عروسک های قصه ها، از این قفس که ساخت برام

شرمنده میشه و بازم دلش می خواهد یک چیز بگه

گریه میگیره چشماش را

دوباره بارونی میشه

اما قسم به عشقمون هرچی بباری تو کمه

آخه نمی دونی که جاش چقدر تو چشمام خالیه
نظرات 1 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 6 بهمن 1384 ساعت 15:23

واااای کاش میدونست که چقدر دوسش دارم دوست داشتن یکطرفه خیلی سخت اما شیرین قلبم می زنه براش هوارتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد