حرف هایی که بچه ها به خدا گفتند



خدای عزیز! فکر نمی کردم که نارنجی و ارغوانی به هم بیاد؛تا وقتی که غروب خورشیدی رو که ۳شنبه ساخته بودی دیدم؛ دستت درد نکنه

خدایا! ادمای بد به نوح می خندیدند و می گفتند؛ تو احمقی که در زمین خشک کشتی می سازی اما اون خیلی باهوش بود ؛ چون شیفته تو بود. این همون کاریه که من می خوام بکنم

ما تو کتابا خووندیم ادیسون روشنایی رو اختراع کرد؛ اما توی مدرسه دینی می گن تو این کارو کردی.پس شرط می بندم که ادیسون فکر تو رو دزدیده

خدای عزیز شرط می بندم که بری تو خیلی سخته که به همه ی آدم ها در همه ی دنیا عشق بورزی؛ ما یک خانواده ۴ هستیم ؛ولی من نمی توانم این کارو بکنم

خدای عزیز اگر ۱شنبه توی کلیسا رو نگاه کنی بهت کفشای جدیدمو نشون میدم

خدای عزیز شاید اگر هابیل و قابیل هر کدوم ۱ اتاق خواب جداگانه داشتن همدیگرو نمی کشتند

اقای خدای عزیز! دلم می خواست ادما رو ا جوری می ساختی که اسون تیکه پاره نشن .من تا حالا ۳ جای بخیه و ۱ جای زخم دارم

چرا تو سالهای قبل معجزه می فرستادی اما دیگه هیچ معجزه ای نمی فرستی

روزهایی که تو میری تعطیلات؛چه کسی جات کار می کنه

خدایا نگران من نباش ؛من همیشه ۲ طرفه خیابانو نگاه می کنم
نظرات 1 + ارسال نظر
ازی پنج‌شنبه 6 بهمن 1384 ساعت 14:59

عالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد