دوستت ندارم .... عاشقتم

همیشه خدا، خواستم یه جوری از خواب بیدار بشم، که اول تو رو ببینم
شاید هیچوقت اینو نفهمی، خودت که بهتر از هر کسی می دونی که وقتی از خواب بلند می شم
با هیچکس حرف نمی زنم، خودت که می دونی که چقدر نحسی می کنم.
خب، اینم بذار به حساب پنهون کاریای من، اما عزیز من! من دلم نمی خواد برات
از همه کابووسایی که تمام شب همراه منه بگم... نمی خوام بدونی که دو ساله که من یه شبم یه خواب لذت بخش نداشتم
هروقت خدا هم که دلم می گیره، که خیلی نفسم تلخه، وقتی با همون نگاه خوشگلت نگاهم می کنی
آره! درسته که زودی بلند می شم و می رم یه گوشه ای ، اما نه به خاطر اینکه تو رو نبینم
واسه اینکه تو منو نبینی، نبینی که اشکام داره صورتمو خیس می کنه
آره! همیشه فکر می کنی که همه تلخیام مال توئه، اما تو هیچوقت نمی دونی که
وقتی به تو نگاه می کنم، وقتی با توام، فقط خودمم
من از همون روز اولی که داشتم یه نقاب خوشگل واسه پوشوندن همه دردام انتخاب می کردم
به خودم قول دادم که پیش تو، و فقط پیش تو، هیچوقت با نقاب نباشم
به خودم قول دادم که هرچقدر هم که تلخ، اما بهت دروغ نگم
آخه تو واسه من با همه دنیا فرق داری، واسه من همه دنیایی
می دونی! شاید اینو تا حالا به هیچ کس نگفته باشم، اما فقط واسه خاطر توئه که هنوز زنده ام
واسه خاطر توئه که اون نامه ای که قرار بود به مقصد نرسه، هیچوقت نوشته نشد
شاید چون نمی دونستم بهت چی بگم، بگم به چه دلیلی دلم اومد که از تو جدا بشم و تو رو تنها بذارم
مثل همین حالا، که با اینکه می دونم هیچوقت این نامه رو نمی خونی
نمی توونم چه جوری بهت بگم که
خیلی دوستت دارم مادر
نظرات 1 + ارسال نظر
ف-م سه‌شنبه 18 بهمن 1384 ساعت 09:53 http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

مدتهاست که اصلا دلم نمی خواد ، صبح ها از خواب بیدار شم. چون می دونم تو کنارم نیستی عزیز!

یاحق!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد