باشه! منم نمینویسم! نمیدونم شاید اصلاْ عمر بهم این اجازه رو نده که دیگه بنویسم یا شاید هم یه روز بازم نوشتم
اما دیگه برای تو نخواهم نوشت دیگر از تو نخواهم گفت دیگر از عشق و غم و دلتنگی نخواهم نالید
منی که میخواستم عشق و محبت رو تو این چند صباح عمر با تو تموم کنم
منی که میخواستم...! این میخواستم دیگه نه دردی از من دوا میکنه نه از تو
وقتی دیگه اثری از عشق نیست وقتی هر کلام ما شده نیشی برای از پا درآوردنِ هم...چی بگم؟؟
دیگه برات نمینویسم! اگر خیلی حرفام بهم فشار آورد شاید یه روزی یه جایی تو یه وبلاگی حرفای نگفتمو بگم
جایی که تو ندونی کجاست! جایی که توهین ها و تحقیرات نباشن
آره دارم میرم! دارم از خونهای که تو برام درست کردی و
با عطر عشق و خاطرات پرش کرده بودم به قهر میرم و دلشکستگی.
اما یادت باشه هیچوقت هیچجا! هیچکسی مثل من عاشقت نمیشه!
نمیگم عاشقت نبودم. نمیگم اشتباه کردم. اما دیگه ازت دارم دل میکَنم
مگه همینو نمیخواستی؟
دیگه دلم اگر بخواد حرف بزنه تو سینه خفهاش میکنم.
فقط دعایت میکنم! فقط برایت بهترینها رو میخوام!
میخندی نه؟
باشه این رو هم به عنوان آخرین و تلخترین شوخی یه عاشق که یه روزی خیلی عاشقت بود بپذیر.
اونی که مُرد..خودت با دستای عزیزت احساس و عشقش رو تو سینه سرد خاک مدفون کردی
سلام
وبلاگ هم مثل مطالبت قشنگه
همیشه مهربان
در کلاسی کهنه و بیرنگ و رو
پشت میزی بیرمق بنشسته بود
دخترک اسب نجیب چشم را
در فراسوی نگاهش بسته بود
در دل او رعد و برق دردها
چشم او ابریتر از پاییز بود
فکر دیشب بود، دیشب تا سحر
بارش باران شب یکریز بود
سقف خانه چکه میکرد و پدر
رفت روی بام تعمیری کند
شاید از شرم زن و فرزند خویش
رفت بیرون، بلکه تدبیری کند
وقت پایین آمدن از پشتبام
نردبان از زیر پایش لیز خورد
دخترک در فکر دیشب غرق بود
ناگهان دستی به روی میز خورد
بعد از آن هم سیلی جانانهای
صورت بیجان دختر را نواخت
رنگ گلهای نگاهش زرد بود
از همین رو رنگ و رویش را نباخت
لحن تندی با تمام خشم گفت:
تو حواست در کلاس درس نیست
بعد هم او را جریمه کرد و گفت:
چارهی کار شماها ترس نیست
درس آنروز کلاس دخترک
باز باران با ترانه بوده است
بر خلاف آنهمه شعر قشنگ
چشم دختر ابر گریان بوده است
شب سر بالین بابا دخترک
باز باران با ترانه مینوشت
سقف خانه اشک میبارید و او
میخورد بر بام خانه مینوشت ...
salam eyval weblog e bahali dary be manam sar bezan khoshhal misham bye