چند نکته ...

 
یه روز اومد پیشم / مثل یه عابر پیاده
نگاهم کرد / نگاهش نکردم
به من لبخند زد / من اخم کردم
باهام حرف زد / من سکوت کردم
اومد کنارم و من عقب رفتم
موند اما من رفتم
موندم اما رفت
و تازه فهمیدم آدم بعضی وقتها به عابر های پیاده عادت می کنه

-----------------------------
نگاهم کرد و گفت می مانی ؟ گفتم می مانم
مدتی گذشت و بار سفر بست ... ازش پرسیدم مگر نگفتی می مانی ؟
گفت نمی توانم / قول ماندن به دیگری دادم

-----------------------------
گرگه طبق عادت قدیمی پسرش را راهی خانه بز بز قندی می کنه
پسر بعد از مدتی دست خالی بر می گرده و چند روز ی هم غذا نمی خوره
تا اینکه مادرش متوجه میشه که اون گرگ جوان عاشق حبه انگور شده

-----------------------------
خش خش برگها زیر پایم میگویید
بگذار تا فرو افتی
آنگاه آزادی را خواهی یافت
نظرات 3 + ارسال نظر
خورزو خان شنبه 6 اسفند 1384 ساعت 18:02

عالیه مثل همیشه

امیر شنبه 6 اسفند 1384 ساعت 21:30 http://khaterat-e-aseman.blogsky.com

سلام زیباست مخصوصا معنای آزادی.
زمستان را در آغوش گیر با همان شوری که بهار را به انتظار ایستاده ای و امیدوار باش که بهار از راه خواهد رسید.
موفق باشید

پارسا شنبه 6 اسفند 1384 ساعت 22:33 http://http://www.kharabat-neshin.persianblog.com

سلام خوبی ؟؟ من وبلاگ شما رو در قسمت وبلاگ دوستانم گذاشتم حالا نوبت شماس !!! وبلاگ خیلی قشنگی داری و از همه مهمتر اینکه عاشقی ... واسه همین من این خواهش و کردم ...موفق باشی .......... فعلا....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد