برای سارای عزیزم

رسم زندگی این است ، یکروز کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده است مثل یک مهمانی که به آخر میرسد و تو به حال خود رها می شوی . چرا غمگینی؟ این رسم زندگیست تو نمی توانی آن را تغییر دهی پس تنها آوازی بخوان . این تنها کاریست که از تو برمی آید آوازی بخوان...خدا حرف هایش را در دنیای اطراف ما نوشته است...فقط کافی است به اتفاقات زندگی ات توجه کنی و ببینی خدا در تمام لحظات روز کلمات خاصش را کجا می نویسد...فقط یه چیز... هیچوقت پیش داوری نکن وبراساس احساست تصمیم نگیر... یادت نرود که گل از بهر ناز آفرینده اند و بلبل از بهر نیاز... به احترام خواهشش کلاه بردار و تعظیم کن و برو... اما همه راه ها را نبند... بگذار بداند...که همیشه می تواند بسویت بازگردد... اما قبل از همه چیز... با وی بگو... (به واضح ترین عبارات)... که قلب تو با اوست... با ابهام و ایهام با او سخن مگوی... بی پرده و گستاخ باش در بیان عشق... اما هرگز از مقام احترام نیفت... و اگر روزی... فهمیدی که باید رفت... برو... اما غمگین نباش... شاید که سرنوشت تو... باغ دیگری برایت در نظر گرفته است.