
دیروز داشتم فکر میکردم عجب دنیای شیر تو شیریه...یه روز دلت واسه یکی پرپر میزنه
از فکرش شب و روزتو نمی فهمی...از حس عشقی که بهش پیدا کردی خفه میشی
به خاطرش به هزار بدبختی تن میدی...زندگیتو فقط در اون خلاصه می کنی
یه روز که از دستش میدی اول بهت زده میشی...بعد زار میزنی..گریه می کنی
عین خلا به در و دیوار میزنی..بعد عصبانی میشی..واسش خط و نشون میکشی
هر کاری می کنی که این رابطه خراب نشه...اما نمیشه
و تو می مونی و خودت و تنهاییت
و یه دل زخم خورده و یه روح آسیب دیده...با کلی خاطره و درد.
یه روز بعدش حس می کنی یکی دیگه اومده تو زندگیت
بی اونکه بفهمی یا بخوای باهاش انس میگیری...یواش یواش جدیده جایگزین قدیمیه میشه
البته هنوزم گهگاهی یاد اون گذشته ها می افتی ولی فقط یه آه میکشی و ممکنه چند تا قطره اشکم بریزی
اما به مرور زمان دیگه دفتر قدیمیه رو میبندی...و میذاریش تو صندوقچه خاطراتت
حتی اگه بر حسب تصادفم ببینیش یا باهاش برخورد کنی...دیگه هیچی آزارت نمیده
دیگه ضربان قلبت تند نمیشه...دیگه دستات نمیلزره
الان فقط یه حس داری...به خودت می خندی که عجب احمقی بودم که وقتی رفت اونطوری دیوونه شدما
امامیدونی رفیق؟؟...این رسم زندگیه....یه رسم زشت و سنگدل...تا قیام قیامت
تجربه این رو نداشتم.....
تجربه داشتم کسی رو از دست بدم اما نه اینجوری :-(
خدا رو شکر حالا دیگه تنهایی و از دست دادن برام دیگه معنی نداره.....
خیلی خوشگل بود متنت خواهری.....
کار جالبی بود.خوشم اومد
سلام..
خوبین...
وبلاگ موفقی خواهید داشت...
امیدوارم همیشه موفق باشی و زیبا بنویسی... الانش عالی هستی...
دوست کوچک شما شهیاد خواستین سر بزنین خوشحال میشیم...
نظر یادت نره ها
یا حق
من یه سری توی این سیستم می نوشتم ولی کسی نظر نمی داد این سری دوباره برگشتم شاید تفاوت کرده باشه
قشنگ بود
سلام
متنت عالی بود . مخصوصا که این تجربش رو داشتم . خیلی سخته . امیدوارم برای هیچ کدومتون این اتفاق نیوفته هیچ وقت ....