از دفتر خاطرات شقایق سیفی

می دونی؟ یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن.. تو باشی منم باشم.. کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید.. تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم.. اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم...دو تا دستتم دورم حلقه کردی.. بهت می گم چشماتو می بندی؟ میگی اره بعد چشماتو می بندی ... بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟ می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن.. یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن.. می دونی؟ می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق..بلدی که؟ ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی.. تو داری قصه می گی.. من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش.. حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی.. تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم.. می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت. می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم.. می بینی دیگه نفس نمی کشم.. چشماتو باز میکنی می بینی من مردم.. می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن ..از تنهایی مردن.. از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم.. مردن خوب بود ارومه اروم... گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیاااا بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی.. گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه.. دل روح نازکه.. نشکونش خب؟

من و همسرم یک زندگی عاشقانه داریم زیرا

من و همسرم یک زندگی عاشقانه داریم زیرا...
برای همدیگر وقت صرف می‌کنیم‌
به همه می‌گویم که دوستش دارم‌
برای قدردانی از محبت‌هایش‌، نامة عاشقانه‌ای برایش می‌نویسم‌
در جمع از او تعریف می‌کنم‌.
وقتی غمگین است سعی می‌کنم ناراحتی‌اش را بفهمم و او را درک کنم‌
همیشه در اتفاقات خوب و مهم زندگی او را سهیم می‌کنم قبل از این که دیگران چیزی بدانند
در همه مراحل زندگی باهم برنامه ریزی می‌کنیم‌
همواره مراقبش هستم و به نیازهایش توجه خاصی نشان می‌دهم‌
آرامش را در همه حال حفظ می‌کنم‌
باورهایم را نسبت به او همواره حفظ می‌کنم‌
پس از به پایان رسیدن روزهای پرتحرک‌، شب‌ها همه چیز را برایش تعریف می‌کنم‌
اولین کسی هستم که تولدش را تبریک می‌گویم‌
به کارهایی که برایم انجام می‌دهد توجه می‌کنم و قدردان محبت‌های او هستم‌
ازدواجمان را از موهبت‌های الهی می‌دانم‌
برای سلامتی‌اش صدقه می‌دهم‌
در یک مکان یادداشتی محبت‌آمیز برایش پنهان می‌کنم و او را راهنمایی می‌کنم تا پیدایش کند
در همه لحظات زندگی با گذشت رفتار می‌کنم‌
سعی می‌کنم که همیشه سرزنده و شوخ طبع باشم‌
کارهایی که نشان دهندة محبتم نسبت به اوست برایش انجام می‌دهم‌
هرگاه از او خیلی عصبانی هستم به نکات مثبتش هم فکر می‌کنم‌
اگر احساس کنم از وسایل شخصی‌اش چیزی کم دارد ولی خودش نمی‌خرد، حتماً برایش تهیه می‌کنم‌
همه هدایایی را که به من داده است‌، از صمیم قلب دوست دارم‌
همیشه دل آرام یکدیگر هستیم‌

عشق مثل نفس کشیدن

در عشق، ابهامی وجود ندارد ـ ابهام، در ماست. نه تشریفاتی در عشق هست و نه فرضیاتی فلسفی. عشق، رهیافتی ساده و مستقیم به زندگی ست. کلمه ی ساده و بی پیرایه ی عشق. معجزه ای را در خود نهفته دارد. مهم نیست که به چه کسی عشق می ورزی، متعلق عشق موضوعیت ندارد. آنچه مهم است این است که بیست و چهار ساعت روزت را عاشقانه سپری کنی، همان طور که در بیست و چهار ساعت روزهایت، بی استثنا نفس می کشی. نفس کشیدن هدفی را دنبال نمی کند، عشق نیز خواهان چیزی جز خود نیست. اگر با دوستی هستی، نفس می کشی. اگر در کنار درختی نشسته ای، نفس می کشی. اگر در اب شنا می کنی، نفس می کشی. یعنی هر کاری که می کنی، با نفس کشیدن همراه است. عشق نیز باید همین ویژگی را داشته باشد، یعنی باید هسته ی مرکزی همه ی کارهای تو باشد. عشق باید طبیعی باشد، مثل نفس کشیدن. در واقع، عشق همان نسبتی را با روح دارد که نفس کشیدن با جسم