یه روز اومد پیشم / مثل یه عابر پیاده
نگاهم کرد / نگاهش نکردم
به من لبخند زد / من اخم کردم
باهام حرف زد / من سکوت کردم
اومد کنارم و من عقب رفتم
موند اما من رفتم
موندم اما رفت
و تازه فهمیدم آدم بعضی وقتها به عابر های پیاده عادت می کنه
-----------------------------
نگاهم کرد و گفت می مانی ؟ گفتم می مانم
مدتی گذشت و بار سفر بست ... ازش پرسیدم مگر نگفتی می مانی ؟
گفت نمی توانم / قول ماندن به دیگری دادم
-----------------------------
گرگه طبق عادت قدیمی پسرش را راهی خانه بز بز قندی می کنه
پسر بعد از مدتی دست خالی بر می گرده و چند روز ی هم غذا نمی خوره
تا اینکه مادرش متوجه میشه که اون گرگ جوان عاشق حبه انگور شده
-----------------------------
خش خش برگها زیر پایم میگویید
بگذار تا فرو افتی
آنگاه آزادی را خواهی یافت
عالیه مثل همیشه
سلام زیباست مخصوصا معنای آزادی.
زمستان را در آغوش گیر با همان شوری که بهار را به انتظار ایستاده ای و امیدوار باش که بهار از راه خواهد رسید.
موفق باشید
سلام خوبی ؟؟ من وبلاگ شما رو در قسمت وبلاگ دوستانم گذاشتم حالا نوبت شماس !!! وبلاگ خیلی قشنگی داری و از همه مهمتر اینکه عاشقی ... واسه همین من این خواهش و کردم ...موفق باشی .......... فعلا....