نگوکه مرا نمی شناسی



تو را می بینم.......؟
مرا می بینی......؟؟؟؟
نگوکه مرا نمی شناسی
نکند به همین زودی مرا فراموش کرده ایی؟؟
این منم
همان بازیچه روزهای نچندان دور
همان پسری ساده و زود باور
همان قاصدی تنهاو غریب و بی یاور
حال مرا به یاد آوردی؟
آری، من همانم

سلام


میدونی چیه ...؟
اشتباه من کجا بود ...؟
بهت گفتم دوستت دارم
ای کاش هرگز نمیدیدمت
ای کاش هرگز دستان گرم تورو نمیگرفتم
تا این وجود سردم به گرمی تو تبدیل بشه
ای کاش بهت نمی گفتم دوستت دارم
ای کاش هرگز عاشقت نمیشدم وحرفهای دروغت را باور نمی کردم
ای کاش که این کاش ها نبود تا چارههایی باشه برای دردهای من
و اینکه توجیهی برای اشتباهات من
ای کاش هیچوقت برات نمیخوندم
ای کاش برات نمی نوشتم
ای کاش برات آهنگ عاشقانه نمی ساختم
و حالا من هستم با کوله باری از تجربه و امید

امید به خدا

دلم می خواهد

دلم می خواهد ساعت ها در برابر رویت دست در دست و زانو به زانویت بنشینم

 و دیدگان خود را به چشمان افسونگرت که همچون آهنربایی مرا به سوی خود می کشد بدوزم

 تا شاید تو هم قدری در این آتش که بر سر و پایم زدی سهیم باشی