وقتی...


وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته
وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه
وقتی جایی نشستی که کنارت خالی بود به یاد بیار کسی رو که توی اغوشت جا میگرفت
وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد
وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند
 

از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است

از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است
چون اول و آخرش تنها همدم و رازدار و یاور ما خداست
تنها کسی که با اینکه اینهمه ازش غافلیم ولی همیشه به فکر ما هست
کسی که هم هوای توی قوی را داره هم هوای منه ضعیف
کسی که هم هوای توی بچه مایه را داره هم هوای منه بی مایه
کسی که هم هوای توی پاک رو داره هم هوای منه ناپاک
کسی که هم هوای توی آسمونی رو داره هم هوای منه زمینی

کافیه باورش کنیم ، باور کنیم که هر جا میریم با ماست ، هر کاری میکنیم با ماست
ِباور کنیم که برای ما بد نمی خواد ، فقط با تمام وجود باورش کنیم و حضورشو احساس کنیم

چقدر به خدا ایمان داری؟

یک روز صبح کوهنورد جوانی برای کسب نام ، تصمیم گرفت که به تنهایی از یک کوه مرتفع بالا بره وسایل و لوازم ایمنی رو برمیداره و به پای کوه میره و شروع به بالا رفتن از کوه میکنه
آنقدر بالا رفت و رفت که دیگه هوای تاریک شد و تو اون هوای مه گرفته و تاریک تقریبا جایی رو نمی دید ، ولی بازم به راهش ادامه داد ، که در همین سنگ زیر پاش شل شد و جوان سقوط کرد
در هنگام سقوط تمام زندگیش ، تمام کارهای خوب و بدش از نظرش عبور می کرد
احساس وحشت و احساس بلعیده شدن توسط زمین توانایی انجام هر کاری رو برای نجات خودش از اون گرفته بود..
در همان حال فریاد زد: خدایا کمکم کن
ناگهان طنابی که دور کمرش بسته شده بود محکم شد و اون بین زمین و آسمان معلق موند.
ندایی از آسمان بر آمد: بندهء من ، آیا تو باور داری که من میتوانم به تو کمک کنم؟
جوان گفت: بله خوب‌،تو خدایی ، تو قادری ، حتما می تونی منو نجات بدی..!!
باز ندا آمد : اگر به قدرت من ایمان داری ، طنابی که به دور کمرت بسته شده را باز کن
جوان اندکی تامل کرد ، بعد با تمام وجود محکم از طناب چسبید

صبح روز بعد گروه امداد کوهستان ، جوان یخ زده ای را-که با دو دست ازطنابی که به او بسته شده بود محکم چسبیده بود- پیدا کردند ، در حالی که تنها یک متر با زمین فاصله داشت