بیشتر وقتائی که دراز کشیدم و دستمو زدم سرم، بیشتر وقتائی که سرکلاس نشستم و دارم بربر به استاد نگاه می کنم، بیشتر وقتائی که دارم راه میرم و ... به تو فکر می کنم، همیشه اول چشمای مهربونت یادم میاد که من عاشقشونم، بعدم صورتت که مهربون ترین و معصوم ترین صورت دنیاست برای من، بعد هم لحظه های شاد با تو بودن، لحظه های با تو بودن به جزء شادی یه حس امنیت هم داره یه حس امنیت خوب، وقتائی که کنارتم دنیا یه جای امنه واسه من، جائی که میشه توش آسوده زیست.با حضورت تو زندگیم یه جورائی عوض شدم، شاید یه دگردیسی کامل و این روزها انسان دیگه ای شدم، یه جور انسان دیگه، اینکه انسان قبلی خوب بود یا بد رو بهش کاری ندارم اما به نظر خودم حالا یه انسان کامل تر شدم ...بابت حضورت بابت بودنت بابت کمکت به بهتر شدنم بابت حضور آرامش بخشت بابت شادیهای که بهم میدی ازت متشکرم