صلیب

 
آخرین بار که او را دیدم گردنبند صلیبی به او هدیه کردم و گفت
من که دوستت ندارم پس چرا به من هدیه می دهی ؟
گفتم : بر سر هر گوری صلیبی می نهند
این صلیب را بر گردنت بالای قلبت بیاویز
زیرا آنجا گورستان عشق من است

دوستت ندارم .... عاشقتم

همیشه خدا، خواستم یه جوری از خواب بیدار بشم، که اول تو رو ببینم
شاید هیچوقت اینو نفهمی، خودت که بهتر از هر کسی می دونی که وقتی از خواب بلند می شم
با هیچکس حرف نمی زنم، خودت که می دونی که چقدر نحسی می کنم.
خب، اینم بذار به حساب پنهون کاریای من، اما عزیز من! من دلم نمی خواد برات
از همه کابووسایی که تمام شب همراه منه بگم... نمی خوام بدونی که دو ساله که من یه شبم یه خواب لذت بخش نداشتم
هروقت خدا هم که دلم می گیره، که خیلی نفسم تلخه، وقتی با همون نگاه خوشگلت نگاهم می کنی
آره! درسته که زودی بلند می شم و می رم یه گوشه ای ، اما نه به خاطر اینکه تو رو نبینم
واسه اینکه تو منو نبینی، نبینی که اشکام داره صورتمو خیس می کنه
آره! همیشه فکر می کنی که همه تلخیام مال توئه، اما تو هیچوقت نمی دونی که
وقتی به تو نگاه می کنم، وقتی با توام، فقط خودمم
من از همون روز اولی که داشتم یه نقاب خوشگل واسه پوشوندن همه دردام انتخاب می کردم
به خودم قول دادم که پیش تو، و فقط پیش تو، هیچوقت با نقاب نباشم
به خودم قول دادم که هرچقدر هم که تلخ، اما بهت دروغ نگم
آخه تو واسه من با همه دنیا فرق داری، واسه من همه دنیایی
می دونی! شاید اینو تا حالا به هیچ کس نگفته باشم، اما فقط واسه خاطر توئه که هنوز زنده ام
واسه خاطر توئه که اون نامه ای که قرار بود به مقصد نرسه، هیچوقت نوشته نشد
شاید چون نمی دونستم بهت چی بگم، بگم به چه دلیلی دلم اومد که از تو جدا بشم و تو رو تنها بذارم
مثل همین حالا، که با اینکه می دونم هیچوقت این نامه رو نمی خونی
نمی توونم چه جوری بهت بگم که
خیلی دوستت دارم مادر

چند نکته

 

دوستی حادثه است و جدایی قانون
پس بیایید حادثه بسازیم و قانون شکنیم
زند گی مثل یک فرمول ریاضی است پس بیاییم…
خوبیها را با هم جمع کنیم.
بدیها را از هم کم کنیم.
شادیها را در هم ضرب کنیم.
تمام محبتها و صفات نیک را به توان بینهایت برسانیم.
شکلات را زیر رادیکال برده و از آن جذر بگیریم.
تا مفهوم زندگی را بیشترو بهتر بفهمیم