سلام

سلام به همه ی دوستهای گل قدیمی و همه ی دوستهای جدیدم
ما برگرشتیم جای همگی خالی بود، ممنون از دوستانی که این مدت نظر دادن الان به تک تکتون سر میزنیم

توی این چند هفته یی که نبودم یه عالمه اتفاق خوب و بد افتاد...
واقعا به این نتیجه رسیدیم که اگه سختیهای زندگی نبود ، خوشی های زندگی رو درک نمی کردیم
چقدر بد می شد اگه مجبور بودیم همیشه بخندیم.... چقدر بد می شد اگه هیچ وقت دلمون نمی گرفت.... چقدر بد میشد اگه اشک نبود ، اگه گریه وجود نداشت
به نظر شما زندگی مسخره نمی شد؟ اصلا اون وقت خندیدن و شادی معنایی داشت؟
مثل دیوونه هایی که الکی خوشن... بدون هدف و بدون لذت... به نظر من که خدا یه چیزی می دونسته که خدا شده
پس نباید ناراحت بشیم اگه یه موقع هایی مجبوریم که سختی بکشیم ، این باعث میشه که قدر خوشی ها و خوبیها رو بدونبم و ازشون لذت ببریم

سلام دوستان

سلام به دوستهای گلم ، ما از فردا به مدت یک هفته نیسیتم ، جای شما خالی داریم میریم مسافرت

وقتی که برگشتیم آپ می کنیم ، شما هم اگر آپ کردید تو قسمت نظرات خبر بدید ، وقتی برگشتیم همه رو می خونیم

ممنون

 

 پرنده ای که چنین بی دریغ می خواند

بهای حنجره اش را چقدر می داند

تا حالا شده...

 

تا حالا شده

خسته و بی رمق
توی یه کوچه ی ساکت قدم بزنی؟
یه جا که فقط خودت صدای قدم هات رو بشنوی؟
اون وقت توی اون خلوت وسکوت
یه دفعه گنجشک های رو شاخه
بپرن تو آسمون؟!
بعد بفهمی صدای قدم هات
اونا رو ترسونده؟
چه حسی پیدا میکنی؟
وقتی بفهمی
حتی صدای قدم هات
یه آفریده ی کوچولوی خدا روهم
آزار میده؟
حس بدیه نه؟!
بعد بری تو فکر که...
پس من به چه دردی میخورم؟
کجای هستی ایستادم؟
وظیفه ام چیه؟
ازم چی میخوان؟
بیا دوتایی باهم یه مقدار فکر کنیم!
باور کنیم که میشه!
میتونیم برای اون پرنده ی کوچیک هم
مهربون باشیم!
نه؟!