شمیلای عزیزم خدای عشقم با تمام وجودم عاشقانه می پرستمت
نمی دانم و نمی تونم عمق احساسم را بهت بیان کنم
واژه
تازه ÷ی به این کلام بردم که چرا انسان موجودی ناشناخته است
چرا که تا به حال نمی دانستم معنای عشق چیه
و چرا خداوند بزرگ فقط این نعمت عظیم را به انسان عطا کرده
چون فقط انسان است که لیاقت این هدیه را دارد
و اما در مورد تو شمیلای نازم فقط می تونم بگم که از خدا
یک چیز را می خواهم که لیاقت عشقت را داشته باشم
برات میمیرم
"فرهاد"
وکلام گنجایش و تاب و تحمل تفسیر این احساس بی نهایت را ندارد
دلم گرفته است...می خواهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید
تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند