عاشقانه می پرستمت

شمیلای عزیزم خدای عشقم با تمام وجودم عاشقانه می پرستمت

نمی دانم و نمی تونم عمق احساسم را بهت بیان کنم

واژه

تازه ÷ی به این کلام بردم که چرا انسان موجودی ناشناخته است

چرا که تا به حال نمی دانستم معنای عشق چیه

و چرا خداوند بزرگ فقط این نعمت عظیم را به انسان عطا کرده

چون فقط انسان است که لیاقت این هدیه را دارد

و اما در مورد تو شمیلای نازم فقط می تونم بگم که از خدا

یک چیز را می خواهم که لیاقت عشقت را داشته باشم

برات میمیرم

"فرهاد"

وکلام گنجایش و تاب و تحمل تفسیر این احساس بی نهایت را ندارد

 

دلم گرفته است

دلم گرفته است...می خواهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید 

تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند

مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از این همه تکرار خسته شده ام
 
چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم
 
چقدر دلم میخواهد مثل قدیم کلمه ی دوستت دارم را هر روز از زبانت بشنوم
 
ولی افسوس آن کلمه که مرا به زندگی امیدوار می کرد هال به فرا موشی سپرده شد و جایش را تحقیر گرفت

عشق و آزادی

اگه یه روزی یه کسی بهت گفت دوست دارم تو سعی نکن بهش بگی دوسش داری
اگه گفت عاشقته سعی نکن عاشقش باشی
اگه گفت همه زندگیش تویی سعی نکن همه زندگیت بشه
چون یه روزی میاد و بهت می گه ازت متنفره اونوقت تو نمی تونی سعی کنی ازش متنفر بشی...
کسی را که دوستش داری آزادش بگذار
 اگر قسمت تو باشد بر می گردد وگرنه بدان که از اول مال تو نبودست