نکته ...

 
دستم بو گل می داد و مرا به جرم چیدن گل محکوم کردن
 اما کسی فکر نکرد که شاید من گلی کاشته باشم
--------------------------------
برای عشق باید هیچ شد
-----------------------
عشق همچون نقاشیست با این تفاوت که نقاشی را می توان پاک کرد
 اما عشق را هرگز
-----------------------------------
نفس در سینه خود شهریست از نوای ساز شکسته خود
 -----------------------------------
دروغ است , اینکه گویند دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
------------------------
روزی که دلم پیش دلت بود گرو / دستان مرا سخت فشردی که نرو
روزی که دلت پیش دیگری مایل شد / کفشهای مرا جفت نمودی که برو
خدایا
با تمام کوچکیم یک چیز بیشتر از تو دارم
و آن خدائی به بزرگی تو
من چقدر خوشبختم
------------------

شکلات

با یک شکلات شروع شد.من شکلات گذاشتم توی دستش.اویک شکلات گذاشت توی دستم.من بچه بودم،او هم بچه بود.سرم را بالا کردم.سرش را بالا کرد. دید که مرا میشناسد.خندیدم.گفت:((دوستم؟))گفتم:((دوست دوست.))گفت:((تا کجا؟)) گفتم:((دوستی که ((تا))ندارد.)) گفت:((تا مرگ!))خندیدم و گفتم:((من که گفتم تا ندارد!))گفت :((باشد،تا پس از مرگ!))گفتم:((نه،نه،نه،تا ندارد.))گفت:((قبول،تا آنجا که همه دوباره زنده میشوند،یعنی زندگی پس از مرگ.باز هم با هم دوستیم.تا بهشت،تا جهنم،تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم.خندیدم.گفتم:(( تو برایش تا هر کجا که دلت می خواهد یک تا بگذار.اصلا یک تا بکش از سر این دنیا تا آن دنیا.اما من اصلا تا نمی گذارم.)) نگاهم کرد.نگاهش کردم.باور نمی کردم.میدانستم،او میخواست حتما دوستبمان تا داشته باشد.دوستی بدون تا را نمی فهمید گفت:((بیا برای دوستیمان یک نشانه بگذاریم.))گفتم:((باشد.تو بگذار.))گفت:((شکلات.هر بار که همدیگر را میبینیم یک شکلات مال تو،یکی مال من.باشد؟)) هر باریک شکلات می گذاشتم توی دستش،او هم یک شکلات توی دست من.باز همدیگر را نگاه می کردیم.یعنی که دوستیم.دوست دوست.من تندی شکلات را باز میکردم و میگذاشتم توی دهانم وتند تند آن را می مکیدم.میگفت:((شکمو!تو شکمویی هستی.))و شکلاتش را میگذاشت توی یک صندوق کوچولوی قشنگ.میگفتم:((بخورش!)) میگفت:((تمام میشود.میخواهم تمام نشود.برای همیشه بماند.)) صندوقش پر از شکلات شده بود.هیچ کدامش را نمی خورد.من همه اش را خورده بودم.گفتم:((اگر یک روز شکلاتهایت را مورچه ها بخورند یا کرم ها،آن وقت چه کار میکنی؟))گفت:((مواظبشان هستم.))میگفت میخواهم نگه شان دارم تا موقعی که دوست هستیم ومن شکلات را میگذاشتم توی دهانم و میگفتم:((نه،نه،تا ندارد.دوستی که تا ندارد.)) یک سال،دوسال،چهار سال،هفت سال،ده سال و بیست سال شده است.او بزرگ شده است.من بزرگ شده ام.من همه شکلات ها راخورده ام.او همه شکلات ها را نگه داشته است.او آمده است تا امشب خدا حافظی کند.می خواهد برود آن دور دورها.میگوید:((میروم اما زود برمیگردم.))من میدانم میرود و بر نمیگردد.یادش رفت شکلات را به من بدهد.من یادم نرفت یک شکلات گذاشتم کف دستش.گفتم:((این برای خوردن.))یک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش:((این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچکت.))یادش رفته بود که صندوقی دارد برای شکلات هایش.هر دو را خورد.خندیدم میدانستم دوستی من ((تا))ندارد.میدانستم دوستی او((تا))دارد.مثل همیشه،خوب شد همه شکلات هایم را خوردم.اما او هیچکدامش را نخورد.حالا با یک صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد؟

رابطه دو تا آدم

رابطه دو تا آدم مثل یه دیواره
دعوا و شکستن حرمت ها ؛ ناراحتی و عصبانیت مثل میخی میمونه که تو این دیوار کوبیده میشه
ممکنه بعد از مدتی با معذرت خواهی و دلجویی به ظاهر همه چیز تموم بشه
ولی جای اثر اون میخ رو تن دیوار واسه همیشه باقی میمونه

** یه روز مث یه حادثه تازه به من رسیدی
دست نوازش به سر خسته من کشیدی
بر سر شاخه دلم مثل ستاره بودی
کاشکی می‌موندی تا ابد وقتی به من رسیدی

دوباره دوست می شوی دوباره دوست می شوم
دوباره آشتی ولی ...
دل شکسته رو بگو دل شکسته رو بگو

حالا پس از اون همه سال از اون ور خواب و خیال
بازم به من رسیده ای از پس دیوار محال
حال و هوای عاشقی عطر گلای رازقی
رسیده باز به باغ ما که تازه کرده داغ ما**