براش بنویس دوستت دارم


آخه می دونی
آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن
ولی یه نوشته , به این سادگیا پاک شدنی نیست
گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره
ولی تو بنویس ..تو ...بنویس
یه کبوتر همیشه باید عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسیر میشه
یه قناری باید به خوش آوازیش ایمان داشته باشه وگرنه ساکت میشه
یه لب همیشه باید توش خنده باشه وگرنه زود پیر میشه
یه صورت همیشه باید شاد باشه وگرنه به دل هیچ کس نمی چسبه
دفتر نقاشی باید خط خطی باشه وگرنه با کاغذ سفید فرقی نداره
یه جاده باید انتها داشته باشه وگرنه مثل یه کلاف سردرگمه
یه قلب پاک همیشه باید به یه نفر ایمان داشته باشه وگرنه فاسد میشه
یه دیوار باید به یه تیر تکیه کنه وگرنه میریزه
یه چشم اشک آلود ، یه دل غم آلود ، یه کبوتر عاشق ، یه قناری خوش آواز ، یه لب خندون
یه صورت شاد ، یه جاده با انتها ، یه دفتر نقاشی ، یه قلب پاک، یه دیوار استوار
فقط یه جا معنی داره ،
جائی که چشمای اشک آلودت رو من پاک کنم ، دل غم آلودت رو من شاد کنم ، جفت کبوتر عاشقی مثل من باشی ، شنونده آواز قشنگت من باشم ، لبای کوچیکت رو من خندون کنم
نقاش دفتر خاطرات من باشم ، پاکی قلبت رو با سلامت عشقم معنی کنم ، و فقط از اینکه به من
تکیه می کنی احساس مسئولیتم بیشتر میشه

درویشی قصه زیر را تعریف می کرد

 یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود
وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد
فرشته نگهبانی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به فهرست نام ها انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به جهنم فرستاد
در جهنم هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود
مَرد وارد شد و آنجا ماند
چند روز بعد شیطان با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه فرشته نگهبان را گرفت و گفت
این کار شما تروریسم خالص است
نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید: چه شده ؟
شیطان که از خشم قرمز شده بود گفت
« آن مَرد را به جهنم فرستاده اید و آمده وکار و زندگی ما را به هم زده.از وقتی که رسیده
نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در
جهنم با هم گفت و گو می کنند یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند
جهنم جای این کارها نیست! لطفا ً این مَرد را پس بگیرید
وقتی قصه به پایان رسید درویش گفت
با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند

صحنه دلخراش

سلام دوستان

می دونم که این مطلب هیچ ربطی به این وبلاگ و محتوای اون نداره  اما امروز عکسی دیدم که خیلی من را دگرگون و ناراحت کرده است عکس را توی وبلاگ گذاشتم تا همه ببینند

نظر یادتون نره

عکسی را که در بالا مشاهده می کنید برنده جایزه پولیتزه می باشد که در سال 1994 میلادی در زمان قحطی سودان گرفته شده است این عکس کودک قحطی زده ای را نشان می دهد که به سمت اردوگاه غذای سازمان ملل یک کیلومتر آنطرف تر می رود. لاشخوری که در تصویر مشاهده می کنید منتظر مرگ این کودک است تا او را بخورد .هیچکس نمی داند که عاقبت چه بر سر این کودک آمد حتی عکاسی که این تصویر را گرفت .زیرا او به محض اینکه این عکس را گرفت آنجا را ترک کرد و 3 ماه بعد بر اثر افسردگی شدید خودکشی کرد.

من که بعد از 12 سال این عکس را دیدم انقدر دگرگون وناراحت شدم وای به حال عکاس بیچاره که این صحنه را از نزدیک دیده