-
عشق واقعی
شنبه 2 دی 1385 14:23
بیخود نمیشه از عشق حرف زد تا زمانی که حد اقل کمی از عشق و سختی های رسیدن به اون رو احساس کنی کوچیک که بودم فکر میکردم آدما چقدر بزرگن و می ترسیدم بزرگ که شدم فهمیدم آدما چقدر کوچیکن و بازم ترسیدم هر چه قفس کوچکتر باشد آزادی شیرین تر است هیچ وقت شعار نداده ام......که به زور لبخند بزن بعضی وقتها باید تا نهایت ارامش...
-
زندگی !!! ؟
سهشنبه 21 آذر 1385 01:19
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی؟؟
-
کجا زندگی می کنیم؟
شنبه 11 آذر 1385 21:02
این عکس ها تنها نمونه های کوچکی از واقعیت بسیار کثیفی است به نام زیستن در نظم کنونی این عکس ها تنها تکه های کوچکی است از لجن زاری که نظم و سیستم نابرابر به ما تحمیل کرده اند از زمانی که این عکس ها را دیده ام! دیگر هیچ چیز ناراحتم نمی کند. در یک شو ک به سر می برم سرمایه داری جهانی تنها نیویورک و دبی نیست سرمایه داری...
-
تنها
چهارشنبه 8 آذر 1385 14:41
تنهایی با غم گوشه ای نشسته بود. او همیشه تنها بود. تنها رفیق او ناراحتی بود که دلداری اش نمی داد بلکه بر تنهایی اش می افزود. پیش همه ی احساس ها رفت. از غرور خواست که همدمش باشد. غرور گفت: حیف از من که با آدمی چون تو همدم باشم! از خشم خواست، اما با نگاه خشم جا رفت و او را ترک کرد. از ثروت خواست اما او آن قدر غرق شمردن...
-
من هم کودکی بودم ، او هم کودکی بود ...
سهشنبه 30 آبان 1385 17:13
من هم کودکی بودم می خندیدم ، می گریستم و در آغوش گرم مادر می خوابیدم او هم کودکی بود می گریست ، می نالید و در آغوش سرد خیابان می خوابید من هم کودکی بودم بازی من ، اسباب بازی و عروسک بود و خندیدنی عجیب در پس شکستن آنها او هم کودکی بود بازی او ، التماس به انسانهای بی احساس و قطره اشکی در پس شکستن قلبش من هم کودکی بودم...
-
خدایا شکرت
یکشنبه 28 آبان 1385 01:54
به نام همون خدایی که می دونم همیشه باهامه خدایا واقعا صلاح و مصلحت را فقط تو می دونی فکرش را که می کنم می بینم همه این اتفاق ها یک چیزی را میحواهند به من بگویند همیشه به وجودش اعتقاد داشتم، هیچ وقت شک نکردم به بودنش ولی... این روزا با تمام وجودم حضورش رو حس می کنم. همیشه شنیده بودم و خودم هم می گفتم که هر چیزی پیش...
-
دلم خیلی گرفته
دوشنبه 22 آبان 1385 05:40
امشب دیگر ماه هم نیست که به حرفهایم گوش کند. چقدر سخت است وقتی نمی توانی از دردت برای کسی صحبت کنی. تنها می توان در خیالات گم شد که آن هم از قراری ممنوع است که مبادا این خیالات همه چیز را خراب کند. پس باید چه کرد. آب هم یک جا بماند می گندد چه برسد به نگرانی های من . با چه کسی باید حرف زد؟ اصلا چه کسی آن را می فهمد؟ چه...
-
تو ...
چهارشنبه 17 آبان 1385 01:38
شعر چشمانت سرودنی نیست بارها خواسته ام در وصفت چیزی بگویم اما زبانم یاری نمی کند مهربانی که در تو دیده ام و صداقتی که در چشمانت موج می زند هیچ کجا سراغ ندارم هیچ آینه ای تو را آنگونه که هستی نشان نمی دهد فقط من می دانم تو کیستی و همین کافیست برای یک عمر با تو ماندن ... میخواهم ده شاخه گل برای تو بخرم ٬ نه طبیعی و یک...
-
(: سالگرد ازدواجمون مبارک :)
پنجشنبه 11 آبان 1385 21:46
سومین سالگرد ازدواجمون مبارک سومین سالگرد ازدواجمون فرداست درست روز ۱۲ آبان.... انگار همین دیروز بود، اون روز پر از شادی پر از نشاط پر از هیاهو و پر از گل. چه شبی بود اون شبی که من و تو مال هم شدیم و امروز بعد از گذشت ۳ سال عشق و علاقم نسبت به تو هزاران برابر شده دیگه طاقت حتی یک روز دوریتم ندارم. عزیزکم، عشق همیشگیم...
-
از دفتر خاطرات شقایق سیفی
جمعه 5 آبان 1385 14:01
می دونی؟ یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن.. تو باشی منم باشم.. کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید.. تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم.. اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم...دو تا دستتم دورم حلقه کردی.. بهت می گم چشماتو می بندی؟ میگی اره بعد چشماتو می بندی ... بهت می گم برام...
-
عید شما مبارک
دوشنبه 1 آبان 1385 21:25
زندگی هر کسی مثل یه کتاب قصه هست .. نه ؟ کتابی که با قصه ی تولد شروع میشه و با قصه ی مرگ می تمومه ... این وسط هم با قصه های کوچیک و بزرگ پر میشه ... هر قصه هم بالاخره یه روزی تموم میشه ... چه کوتاه , چه بلند , چه شاد , چه غمناک و ..... یه قصه ی کوتاه هم داره ....... قصه ای که فقط می تونست تا وقتی که غیر واقعی هست...
-
یادش بخیر ...
چهارشنبه 26 مهر 1385 16:27
گاو ما ما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای...
-
معجزه
سهشنبه 18 مهر 1385 01:20
سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر مادرش فهمید برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای آن ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینهء جراحی پر خرج برادرش را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد سارا با ناراحتی به اتاقش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را...
-
من و همسرم یک زندگی عاشقانه داریم زیرا
پنجشنبه 13 مهر 1385 02:37
من و همسرم یک زندگی عاشقانه داریم زیرا... برای همدیگر وقت صرف میکنیم به همه میگویم که دوستش دارم برای قدردانی از محبتهایش، نامة عاشقانهای برایش مینویسم در جمع از او تعریف میکنم. وقتی غمگین است سعی میکنم ناراحتیاش را بفهمم و او را درک کنم همیشه در اتفاقات خوب و مهم زندگی او را سهیم میکنم قبل از این که...
-
عشق مثل نفس کشیدن
جمعه 7 مهر 1385 14:08
در عشق، ابهامی وجود ندارد ـ ابهام، در ماست. نه تشریفاتی در عشق هست و نه فرضیاتی فلسفی. عشق، رهیافتی ساده و مستقیم به زندگی ست. کلمه ی ساده و بی پیرایه ی عشق. معجزه ای را در خود نهفته دارد. مهم نیست که به چه کسی عشق می ورزی، متعلق عشق موضوعیت ندارد. آنچه مهم است این است که بیست و چهار ساعت روزت را عاشقانه سپری کنی،...
-
خیلی سخته
سهشنبه 4 مهر 1385 15:05
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی ببینی دیگه دوسش نداری خیلی سخته که هیچ جایی نباشه واسه اشتی بی وفا شه اون کسی که واسش جونتو گزاشتی چه می سوزونه گاهی قلبو زهر تلخ بعضی حرفا خیلی سخته اون کسی که اومد کردت دیوونه هوساش وقتی تموم شد دیگه پیشت نمونه خیلی سخته اگه عمر جادویی شهوت تموم شه نکنه چیزی که...
-
عشقت را ببخش
پنجشنبه 30 شهریور 1385 16:25
ارزشت را با مقایسه کردن خود با دیگران پایین نیاور, زیرا همه ما با یکدیگر متفاوتیم اهداف و آرزوهایت را با توجه به آن چه که دیگران با اهمیت تصور می کنند, تعیین نکن, زیرا فقط تو می دانی که چه چیزی برایت بهترین است با زندگی کردن در گذشته یا اینده زیستن در زمان حال را از دست نده. حتی اگر یک روز در زمان حال زندگی کنی همه...
-
دوست
جمعه 24 شهریور 1385 18:20
دوست معمولی هرگز نمی تواند گریه تو را ببیند دوست واقعی شانه هایش از گریه تو تر خواهد بود دوست معمولی اسم کوچک والدین تو را نمی داند دوست واقعی شاید تلف آن ها را جایی نوشته باشد دوست معمولی یک جعبه شکلات برای مهمانی تو می آورد دوست واقعی زودتر به کمک تو می اید و تا دیر وقت برای تمیز کردن می ماند دوست معمولی از دیر تماس...
-
عشق ...
یکشنبه 19 شهریور 1385 18:28
مثل همیشه آرام نشسته بودیم کنار هم.که ناگهان سراسیمه خودش را انداخت جلوی من.یک لحظه از کارش جا خوردم اما فرصتی برای پرسش نبود چون در همان لحظه صدایی از جنس درد حنجره اش رو پوشوند.خون تمام وجودش رو پد کرد..بی اختیار افتاد...گلوله ای سینش رو شکافته بود و معصومانه جلوی چشمای ناباورم جون میداد.....اونقدر سریع بود که...
-
زیباترین و باشکوه ترین لحظات
چهارشنبه 15 شهریور 1385 01:07
بیاین به خودمون احساس پاک بی گناهی رو تزریق کنیم.چرا همیشه بایدفکرکنیم که گناه کردیم؟چرا از بچگی همه اینجوری تو گوشمون خوندن؟چرا همیشه باید درحال توبه کردن یا توبه شکستن باشیم؟...چرا همیشه باید بار سنگین گناه رو به دوش بکشیم؟...برای اینکه دیگه گناه نکنیم.نه بابا این راهش نیست.ما دیگه خسته شدیم بیاین برای چند لحظه درست...
-
قطره
دوشنبه 6 شهریور 1385 22:46
قطره دلش دریا میخواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود. هر بار خدا میگفت: از قطره تا دریا راهیست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست. قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار...
-
کمک
چهارشنبه 1 شهریور 1385 22:20
کنار دریا ایستادی و داری به افکارت فکر میکنی، یک آن متوجه فردی میشی که وسطای آب داره غرق میشه، تو شنا بلدی ولی می شینی و منتظر می مونی تا صداشو بشنوی و ازتو کمک بخواد.ولی هرچی صبر می کنی صدایی به گوشت نمی رسه،بعد از چند دقیقه دیگه اونو نمی بینی،ا نه بابا یعنی غرق شد! بلند می شی بری به کارات برسی.بین راه به خودت می گی...
-
چقدر عجیبه
جمعه 27 مرداد 1385 01:12
چقدر عجیبه که : تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمیاره تا فریاد نکنی کسی به طرفت بر نمیگرده تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد و تا وقتی نمیری کسی تو رو نمی بخشه ....
-
به مناسبت روز پدر
دوشنبه 16 مرداد 1385 02:09
روز پدر مبارک پدر عزیزم آن زمان که لب وزبانت لغتی نمی یابند تا حرف دل را باز گویند تا لحظه ها را توصیف کنند چشم زیباترین پاکترین صادقانه ترین وبهترین نگاهش را که پرمعناترین سخن است به تو هدیه میدهد دوستت دارم، چون تو هدیه خدا هستی.. پدرم همانند گوهری است که در نبودش آرزویش را داریم. پدر کوهی از مهربانی و استوار در...
-
تو بگو تو بگو با دلتنگی هایم چه کنم ؟
پنجشنبه 29 تیر 1385 17:17
تو بگو تو بگو با دلتنگی هایم چه کنم ؟ با رویا هایم چه کنم ؟با ارزوهایم چه کنم ؟ وقتی که دستان پر مهرت را در کنار خود احساس نمی کنم وقتی صدای مهربانت نیست وقتی خانه آرزوهایم خالی از عطر توست تو بگو با این خانه چه کنم؟ تو بگو با دلتنگی هایم چه کنم ؟ آه که چقدر دلتنگم دلتنگ بودنت و دلتنگ صداقت دستهایت بودنم برای توست...
-
به مناسبت روز مادر
چهارشنبه 21 تیر 1385 22:36
روز مادر مبارک مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه میکرد. مرد نزدیک رفت و از او پرسید: دختر خوب چرا گریه میکنی؟دختر در حالی که گریه میکرد، گفت: میخواستم برای مادرم...
-
غریبونه
چهارشنبه 14 تیر 1385 12:28
از طرف امید ن برای ترانه صادقی عشق من نمیدونم چرا یه روز ازم پرسیدی چرا دوست دارم اگه توام مثل من و به اندازه من یکی رو دوست داشتی میفهمیدی لحظه هایی رو که دلت میخواد فقط دستش رو بگیری تو دست و لحظه هایی رو که میخوای فقط یه لحظه صدای آشنای قلبت و بشنوی ولی نه بشنوی و نه حس کنی میفهمی دوست داشتن اون آشنا که براش غریبه...
-
به نام دو کبوتر دل باخته ی عشق
شنبه 10 تیر 1385 22:32
سلام سلامی که از آبشارهای تواضع شروع میشود و به ریگزارهای دوستی میریزد. پس ای عزیز تر از جانم: عشق را دوست دارم: نه در قفس بوسه را دوست دارم: نه در هوس تو را دوست دارم : تا اخرین نفس *چه اشتباه قشنگی کردم که عاشق تو شدم* *خداکند من همیشه اشتباه کنم* *اگر عاشق شدن یارب گناه است * *دل عاشق شکستن صد گناه است*
-
سلام دوستان
چهارشنبه 7 تیر 1385 03:34
تا حالا شده به یک باغ یا یک خونهء بزرگ بری که توش یک سگ محافظت میکنه؟ دیدی وقتی می خواهی وارد اون خونه بشی سگ میخواد بهت حمله کنه؟ دیدی سگ خرخر میکنه و میخواد حمله کنه و گازت بگیره؟واقعا چه کار میکنی؟ داد میزنی که صاحب خونه بیاد و سگ رو ساکت کنه.و سگ هم با دیدن صاحبش آرام میشه و کاری باهات نداره.اما وقتی با صاحب اون...
-
یکبار
یکشنبه 4 تیر 1385 18:34
کدامیک از درختانی که زیر سایه شان با هم قدم زدیم، قسم بخورند تا تو صداقت نگاهم و پاکی عشقم را باور کنی؟ انگار که صدای پر غصه ی نگاهم را نمی شنوی!! می دانم. آن غرور پنهان همیشگی ات نمی گذارد که بگویی دلتنگمی.! به همان شب بارانی که باران چشمهایم امانم نداد، قسم می خورم که حتی شاپرک ها هم نفهمند روزی برای دیدنم لحظه...