-
قرار ما این نبود
جمعه 5 اسفند 1384 16:37
از اولش هم تو این خونه تنهام گذاشتی و هر دفعه به هر دلیلی که ازم دلگیر شدی نیومدی و قهر کردی من موندم و سکوت و تنهایی؛ من موندم غم و یه مشت حرف و خاطره...تا یه روز که مرگت رو بهونه کردی نیومدی.. .دیگه ننوشتی...اما من موندم...من نوشتم...من نالیدم و من با هر کلمه از حرفام زجه زدم هوار کشیدم و عشقمو تو هر کلمه فریاد...
-
می دونی فاصله بین انگشتها واسه چیه ؟
پنجشنبه 4 اسفند 1384 20:28
این مطلب را توی یک وبلاگ دیدم و خیلی ازش خوشم اومد با اجازه اون دوستمون اینجا می نویسمش به وبلاگ این دوست عزیز هم سر بزنید می دونی فاصله بین انگشتها واسه چیه ؟ واسه این که یک نفر دیگه با انگشتاش این جای خالی رو پر کنه پس دنبال دستی باش که تا ابد بتونه دست تو رو بگیر «تن عریان تو باید مال کسی باشه که روح عریانت را دوست...
-
باشه! منم نمینویسم
چهارشنبه 3 اسفند 1384 14:13
باشه! منم نمینویسم! نمیدونم شاید اصلاْ عمر بهم این اجازه رو نده که دیگه بنویسم یا شاید هم یه روز بازم نوشتم اما دیگه برای تو نخواهم نوشت دیگر از تو نخواهم گفت دیگر از عشق و غم و دلتنگی نخواهم نالید منی که میخواستم عشق و محبت رو تو این چند صباح عمر با تو تموم کنم منی که میخواستم...! این میخواستم دیگه نه دردی از من...
-
خداوند
شنبه 29 بهمن 1384 13:33
من نیرو خواستم و خدا مشکلاتی سر راهم قرار داد تا قوی شوم . من دانش خواستم و خدا مسائلی برای حل کردن به من داد . من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم . من شهامت خواستم و خداوند موانعی بر سر راهم قرار داد تا آنها را از میان بردارم . من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد...
-
ولنتاین مبارک
سهشنبه 25 بهمن 1384 02:03
به نام خداوند عشق خداوندا من چیزی دز این دنیا پوچ و سیاه دارم که شما در اون بارگاه عظیم و پاکت نداری٬من چیری دارم و خواهم داشت که شما ندارید و نخواهید داشت من عشق به همتای خود دارم ولی شما همتایی ندارید که عشقی به او داشته باشید خداوندا قسمت میدم که هیچگاه اجازه ندهید که قسمم را بشکنم و عهدمو فراموش کنم٬قسمت میدم که...
-
چه فایده؟؟
شنبه 22 بهمن 1384 14:29
دست و دلم دیگه به نوشتن نمیره..میترسم...از تو٬ از همه٬ از خودم بیش از همه و همینطور از حرفات٬ از رفتارات٬ از برق کینههای بیدلیلت که این روزا تو چشات موج میزنه...از همه چیز میترسم...و ازاین غربتی که دچارشم. میفهمم٬ همه چیز رو با همه وسعت و تلخیش داری به من میچشونی...البته٬ نمیدونم باید ممنون تو باشم یا...بگذریم!...
-
گفتی برو
شنبه 22 بهمن 1384 14:21
گفتی برو...اما نرفتم! ...خیلی بیرگم؟؟ نه؟؟ گفتی نامردی اگه بیای...دیدی که نامردم؟؟ اینم یه عیب بالایِ باقیه معایبم میگی چیکار کنم...نمیتونم...نمیتونم...دل کندن کار من نیست مگر بمیرم و خلاص شی...حالا تقریباْ مطمئنم که دیگه دوسم نداری...میبینی دیدی؟؟؟ عشق تو چه عمر کوتاهی داشت..!! باشه...مهم نیست...من دارم این آخر...
-
اشتباه کردی
چهارشنبه 19 بهمن 1384 15:06
از خودم چیزی برای گفتن ندارم.....از خودم چیزی برای پنهان کردن ندارم تو هرگز مرا نخواهی دید و هرگز نخواهی شناخت. همچون رهگذری که فقط یک لحظه از کنارت می گذرد و تو تا پایان دنیا دیگر هرگز او را نمی بینی و نخواهی دانست او که بود. ا ز خودم چیزی برای از دست دادن ندارم: مثل دانه برفی که فقط یک بار درست در برابر چشمانت از...
-
امروز ....
سهشنبه 18 بهمن 1384 20:37
امروز روز خوبی بود امروز روز خوبی بود کودکی به دنیا آ مد دانش آموزی نمره بیست گرفت مردی با دسته گلی همسرش را خوشحال کرد دخترکی تولدش را جشن گرفتپ پیرزنی از دیدار نوه اش شاد شد شاعری شعری سرود دختری به خواستگارش جواب مثبت داد با تقاضای وامی موافقت شد اسیری آزاد شد بیماری شفا پیدا کرد عاشقی........... امروز روز بدی بود...
-
صلیب
سهشنبه 18 بهمن 1384 20:29
آخرین بار که او را دیدم گردنبند صلیبی به او هدیه کردم و گفت من که دوستت ندارم پس چرا به من هدیه می دهی ؟ گفتم : بر سر هر گوری صلیبی می نهند این صلیب را بر گردنت بالای قلبت بیاویز زیرا آنجا گورستان عشق من است
-
دوستت ندارم .... عاشقتم
یکشنبه 16 بهمن 1384 15:28
همیشه خدا، خواستم یه جوری از خواب بیدار بشم، که اول تو رو ببینم شاید هیچوقت اینو نفهمی، خودت که بهتر از هر کسی می دونی که وقتی از خواب بلند می شم با هیچکس حرف نمی زنم، خودت که می دونی که چقدر نحسی می کنم. خب، اینم بذار به حساب پنهون کاریای من، اما عزیز من! من دلم نمی خواد برات از همه کابووسایی که تمام شب همراه منه...
-
چند نکته
یکشنبه 16 بهمن 1384 15:26
دوستی حادثه است و جدایی قانون پس بیایید حادثه بسازیم و قانون شکنیم زند گی مثل یک فرمول ریاضی است پس بیاییم… خوبیها را با هم جمع کنیم. بدیها را از هم کم کنیم. شادیها را در هم ضرب کنیم. تمام محبتها و صفات نیک را به توان بینهایت برسانیم. شکلات را زیر رادیکال برده و از آن جذر بگیریم. تا مفهوم زندگی را بیشترو بهتر بفهمیم
-
طرح چشمانت
سهشنبه 11 بهمن 1384 12:04
طرح چشمانت زمین محبت است و من قانون جاذبه اش را وقتی سیب دلم افتاد فهمیدم. تنها مرگ و عشق است که همه چیز را دگرگون می کنند دوست داشتم همچون اشک از چشمانت سرازیر می شدم و برامدگی های گونه هایت را پشت سر می گذاشتم و در کنار لبانت جان میدادم
-
عاشقی ؟ !!!!!
سهشنبه 11 بهمن 1384 12:03
عاشقی ؟ !!!!! پس گوش کن اینو بدون که عشق هیچ موقع ابرو نداره / اون به امید عشقش زندست / عاشق . عاشق کشی بلد نیست / عاشق هرگز دروغ نمیگه . مخصوصا به عشقش / بدون اگر به کسی دروغ گفتی او را کشتی / اگر عشقت رو دوست داری هرگز به او وعده نده / خجالت و غرور رو بزار کنار و به اون بگو به هر زبونی که بلدی بگو / خواهش می کنم بگو
-
وقتی دلت میگیره چیکار می کنی ؟
سهشنبه 11 بهمن 1384 12:02
وقتی دلت میگیره چیکار می کنی ؟ یه دیوار پیدا می کنی تکیه میدی به دیوار و می زنی زیر گیره ! یا بی تفاوت می زنی تو بی خیالی ؟! ولی به هر حال اگر دلت گرفت خوشحال باش . چون تو یکی از آدمهای با احساسی که در دنیا باقی مانده
-
چند نکته
دوشنبه 10 بهمن 1384 22:42
۱- زندگی شهد گل است که می خوردش زنبور زمان و آنچه می ماند عسل خاطره هاست ۲- برای عشق باید هیچ شد ۳- عشق همچون نقاشیست با این تفاوت که نقاشی را می توان پاک کرد اما عشق را هرگز ۴- کسی را که دوست دارید همه حقی بر شما دارد . حتی اینکه دوستتان نداشته باشد ۵- هرگز نا امید نشو اغلب از یک دسته کلید این آخرین کلید است که درب...
-
زندگی
یکشنبه 9 بهمن 1384 13:06
شاید زندگی قصه ای است که کودکان از آن آگاهند که زندگی را با گریه آغاز می کنند نوشتن بر خاک آسانتر و بر سنگ سخت تر است با انگشت بر خاک می نویسی و با تیشه بر سنگ نوشته های خاکی مهمان اولین نسیم است و نوشتن سنگی مهمان تمام تاریخ زندگی را بر خاک می نویسی یا بر سنگ ؟
-
تصمیم
شنبه 8 بهمن 1384 11:48
تصمیمم رو گرفتم .احساس میکردم کوهی از قدرتو اطمینان و بی باکی در سینه دارم می خواستم به او بگم که از کودکی خانه کوچک قلبم به امید اون پر نور و گرم بوده وقتی کنارش ایستادم . گلویم خشک شد و سرم را پایین انداختم دفتر خاطراتش روی میز بود و داخل یک قلب سرخ رنگ نام دیگری را نوشته بود
-
عشق پنهان
شنبه 8 بهمن 1384 11:46
دختری از پسری پرسی آیا برا اون قشنگه؟ پسر گفت نه دختر پرسید آیا تا ابد باهاش می مونه؟ پسر گفت نه دختر گفت اگر دوباره بگم گریه می کنی؟ پسر بازم گفت نه دختر در حالی که اشک از جشماش می امد و می خواست بره پسر بازو هاشو گرفت و گفت تو قشنگ نیستی زیبای منی من نمی خواهم تا ابد با تو بمانم من به تو نیاز دارم اگه تو بری من گریه...
-
علائم عاشقی
شنبه 8 بهمن 1384 01:16
سلام اینم برای اونایی نوشتم که عاشقن وقتی با ختده از خواب بلند میشی بدون که یه عاشقی وقتی تو آینه کسی رو بجز خودت دیدی بدون که یه عاشقی وقتی با عجله و بدون اینکه چیزی بخوری از خونه رفتی بدون که یه عاشقیوقتی که پله ها رو ۴ تا ۴ رفتی پایین بدون که یه عاشقی وقتی تو خیابون آواز خوندی و رقصیدی بدون که یه عاشقی وقتی یه گل...
-
من و تو
شنبه 8 بهمن 1384 01:13
مثل برف پاک کن ماشین می مونیم که هیچ وقت به هم نمی رسیم
-
نگوکه مرا نمی شناسی
شنبه 8 بهمن 1384 01:10
تو را می بینم.......؟ مرا می بینی......؟؟؟؟ نگوکه مرا نمی شناسی نکند به همین زودی مرا فراموش کرده ایی؟؟ این منم همان بازیچه روزهای نچندان دور همان پسری ساده و زود باور همان قاصدی تنهاو غریب و بی یاور حال مرا به یاد آوردی؟ آری، من همانم
-
سلام
جمعه 7 بهمن 1384 12:55
میدونی چیه ...؟ اشتباه من کجا بود ...؟ بهت گفتم دوستت دارم ای کاش هرگز نمیدیدمت ای کاش هرگز دستان گرم تورو نمیگرفتم تا این وجود سردم به گرمی تو تبدیل بشه ای کاش بهت نمی گفتم دوستت دارم ای کاش هرگز عاشقت نمیشدم وحرفهای دروغت را باور نمی کردم ای کاش که این کاش ها نبود تا چارههایی باشه برای دردهای من و اینکه توجیهی برای...
-
دلم می خواهد
جمعه 7 بهمن 1384 12:54
دلم می خواهد ساعت ها در برابر رویت دست در دست و زانو به زانویت بنشینم و دیدگان خود را به چشمان افسونگرت که همچون آهنربایی مرا به سوی خود می کشد بدوزم تا شاید تو هم قدری در این آتش که بر سر و پایم زدی سهیم باشی
-
محبت
جمعه 7 بهمن 1384 12:53
مجبت همه نقاشی شدیم با دستای تو مهربــــــون دو تا رو با هم کشیدی یکی رو بی همزبون به یکی نونوایی دادی به یکی یه لقمه نون اون یکی صد تا نشونه یکی بی نام و نشون به یکی قصر طلایی، به یکی گوشه خـاک یکی دو تا چتر داره، یکی مونده زیر بارون بالای نقاشیـــــتو دادی به هر کی پول داره ولی با این همه پول هیچکی مجبت نداره...
-
اى کاش
جمعه 7 بهمن 1384 12:51
اى کاش در چشمهایت تردید را دیده بودم یا از همان روز اول از عشق ترسیده بودم اى کاش ان شب که رفتم از اسمان گل بچینم جاى گل رز برایت پروانکی چیده بودم گل را به دست تو دادم حتی نگاهم نکردى ان شب نمى دانی اما تا صبح لرزیده بودم انگار پی برده بودى دیوانه ات گشته ام من تو عاشق من نبودى و دیر فهمیده بودم از ان شب سرد باییز که...
-
تفاوت میان عشق و دوست داشتن
پنجشنبه 6 بهمن 1384 14:22
عشق در لحظه پد ید می آید.دوست داشتن در امتداد زمان این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است عشق معیارها را در هم میریزد.دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود عشق ناگهان وناخواسته شعله می کشد.دوست داشتن از شناختن و خواستن سر چشمه می گیرد عشق قانون نمی شناسد.دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است...
-
اگر فکر می کنی
پنجشنبه 6 بهمن 1384 14:21
اگر فکر می کنی که رفتنت باعث شکستنم می شود اگر فکر می کنی که از پس رفتنت اشک می ریزم اگر فکر می کنی که با نبودنت لحظه هایم خالی می شوند اگر فکر می کنی که هر لحظه دلم برای بوسه هایت تنگ می شود اگر فکر می کنی که بی تو می میرم بسیار درست فکر کرده ای خب تو که می دانی نبودنت را تاب نمی آورم ...پس بمان
-
قصه عشق
پنجشنبه 6 بهمن 1384 14:20
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند .انها عاشقانه یکدیگررا دوست داشتند زن جوان : یواش تر برو من می ترسم مرد جوان : نه این جوری خیلی بهتره زن جوان : خواهش می کنم من خیلی می ترسم مرد جوان: خوب اما اول باید بگی خیلی دوستم داری زن جوان: دوستت دارم حالا می شود یواش تر برونی؟ مرد جوان : مرا محکم بگیر زن جوان :...
-
حرف هایی که بچه ها به خدا گفتند
پنجشنبه 6 بهمن 1384 14:19
خدای عزیز! فکر نمی کردم که نارنجی و ارغوانی به هم بیاد؛تا وقتی که غروب خورشیدی رو که ۳شنبه ساخته بودی دیدم؛ دستت درد نکنه خدایا! ادمای بد به نوح می خندیدند و می گفتند؛ تو احمقی که در زمین خشک کشتی می سازی اما اون خیلی باهوش بود ؛ چون شیفته تو بود. این همون کاریه که من می خوام بکنم ما تو کتابا خووندیم ادیسون روشنایی رو...