-
پنج وارونه یعنی چه؟
چهارشنبه 16 فروردین 1385 04:26
خواهر کوچکم از من پرسید پنج وارونه یعنی چه؟ من به او خندیدم کمی آزرده و حیرتزده گفت: روی دیوار و درختان دیدم. باز هم خندیدم. گفت: دیروز خودم دیدم که مهــــــران پسر همسایه پنج وارونه به مــریــم میداد آنقدر خندیدم که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و گفتم :بعدها وقتی که باران بیوقفهی درد سقف کوتاه دلت را خم کرد...
-
می دونی؟
دوشنبه 14 فروردین 1385 14:39
خداوند جهان را با قلبی پر از عشق آفرید سپس از بهشت برین به پایین نگاه کرد و دید که همه ما به کسی نیاز داریم تا به ما کمک کنه کسی که ما را بفهمد و همه چیز را با ما قسمت کند سپس افرادی را آفرید تا ما را در روزگار شادی و غم یاری دهند شخصی که بتوانیم همواره به او اعتماد کنیم کسی که بتوانیم او را دوست داشته باشیم و دوست...
-
تولد عشقم
جمعه 11 فروردین 1385 23:05
شمیلای نازم یه روزی مثل امروز خدای بزرگ به من نهایت لطفش رو نشون داد و تو متولد شدی و همون لحظه آسمون زندگیم با ستاره دنباله دار وجود نازنینت پر نور شد و معنا گرفت همیشه شکرگزار این لحظه هستم عزیزم تولدت مبارک . از طرف فرهادت که یک لحظه بدون تو نمیتونه تو این دنیا بمونه
-
برای فرهاد عزیزم
چهارشنبه 9 فروردین 1385 15:10
وقتی دستمو گرفتی وقتی نم نم راه رفتنت رو زمین خاکی قلبم رو احساس کردم وقتی چشمات عاشقانه نگاهم کردن وقتی باد محبتت وزیدن گرفت وقتی گل عشقت روییدن گرفت وقتی عاشقم شدی....منم عاشقت شدم و به سوی تقدیر عاشقانه وجود تو دویدم .هیچ وقت باورت می شد که یه نفر اینقدر دوست داشته باشه؟ با ورت می شه تو همون شاهزاده با اسب سفیدی...
-
عاشقی؟
سهشنبه 8 فروردین 1385 12:02
هیچ وقت شده کسی فکرت رو مشغول کنه؟ هیچ وقت شده عاشق بشی؟ هیچ وقت شده دیوونه یه نفر بشی؟ تا حالا شده وجود یه نفر بهت یه آرامش پر از لذت بده؟ نه..خدایی تا حالا شده جونت به کسه دیگه بسته باشه؟ اگه شده پس خوب احساس منو نسبت به عشقم درک می کنی خیلی دوسش دارم بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنه احساسشو..عشقشو...بودنشو...همه رو...
-
عاشقانه می پرستمت
سهشنبه 8 فروردین 1385 00:04
شمیلای عزیزم خدای عشقم با تمام وجودم عاشقانه می پرستمت نمی دانم و نمی تونم عمق احساسم را بهت بیان کنم واژه تازه ÷ی به این کلام بردم که چرا انسان موجودی ناشناخته است چرا که تا به حال نمی دانستم معنای عشق چیه و چرا خداوند بزرگ فقط این نعمت عظیم را به انسان عطا کرده چون فقط انسان است که لیاقت این هدیه را دارد و اما در...
-
دلم گرفته است
یکشنبه 6 فروردین 1385 22:24
دلم گرفته است...می خواهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از این همه تکرار خسته شده ام چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم چقدر دلم...
-
عشق و آزادی
پنجشنبه 3 فروردین 1385 14:03
اگه یه روزی یه کسی بهت گفت دوست دارم تو سعی نکن بهش بگی دوسش داری اگه گفت عاشقته سعی نکن عاشقش باشی اگه گفت همه زندگیش تویی سعی نکن همه زندگیت بشه چون یه روزی میاد و بهت می گه ازت متنفره اونوقت تو نمی تونی سعی کنی ازش متنفر بشی... کسی را که دوستش داری آزادش بگذار اگر قسمت تو باشد بر می گردد وگرنه بدان که از اول مال تو...
-
بدون هیچ دلیلی دلم گرفته
یکشنبه 28 اسفند 1384 17:15
بدون هیچ دلیلی دلم گرفته . نمیدونم چرا ..ولی همینطوری اشکام سرازیر میشه فکر کنم پاک دیوانه شدم هر چی فکر میکنم هیچ دلیلی پیدا نمی کنم ولی فقط میدونم که ته ته دلم غمگینم حالا از چی برای خودم مبهم مونده نمیدونم چرا احساس میکنم توی دلم کلی غمه. آنقدر غمش زیاد که حتی نمیتونه جلوی اشکاشو بگیره درست شدم مثل آدمهای ماتم زده...
-
حد نهائی یک احساس
جمعه 26 اسفند 1384 22:29
هیچ وقت حد نهائی یک احساس رو نگوئید . چون خیلی زود تموم میشه آیا بهترنیست که همیشه برای گفتن احساساتمون بدهکار باشیم یعنی همیشه مقداری از احساسات زیبایمان را برای لحظاتی نو و جدید نگاه داریم من تو را خیلی خیلی ..نه به اندازه دنیا نه به عدد ستارگان .. نه بیشتر از جانم دوست دارم این جمله بالا یکی از زیباترین کلمات درون...
-
راه عشق
پنجشنبه 25 اسفند 1384 16:37
وقتی خواستم به راه عشق برم گفتن گناه است وقتی به راستی سخن گفتم . گفتن دروغ است وقتی به ستایش رو اوردم گفتن خرافاتیست وقتی گریستم گفتن کودکانست وقتی خندیدم گفتن دیوانه است حالا که هیچی نمی گم میگن عاشقه --------------------------- پرسید : بخاطر کی زنده هستی ؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم و بگم "...
-
می دونی...
چهارشنبه 24 اسفند 1384 13:47
دیشب تمام ستاره های پشت پنجرمو با دستم خاموش کردم یه کم داغ بود ولی حس نکردم چون توماه را به خانه ات برده بودی --------------------- نه می تونم خود مو از تو پس بگیرم...نه تورو پس بدم زندگی بدون انتظار کشیدن چیزی هولناکه و سخت خوشبختی ها منصفانه تقسیم نشده اند چطور میشه دست از گذشته برداشت؟؟ الان فقط دو تا حس دارم......
-
۴ شنبه سوری
سهشنبه 23 اسفند 1384 17:26
۴ شنبه سوری بهتون خوش بگذره اگر خاطره ای از این شب دارید بنویسید
-
رسم زندگی
دوشنبه 22 اسفند 1384 22:34
دیروز داشتم فکر میکردم عجب دنیای شیر تو شیریه...یه روز دلت واسه یکی پرپر میزنه از فکرش شب و روزتو نمی فهمی...از حس عشقی که بهش پیدا کردی خفه میشی به خاطرش به هزار بدبختی تن میدی...زندگیتو فقط در اون خلاصه می کنی یه روز که از دستش میدی اول بهت زده میشی...بعد زار میزنی..گریه می کنی عین خلا به در و دیوار میزنی..بعد...
-
نکته ...
یکشنبه 21 اسفند 1384 20:38
دستم بو گل می داد و مرا به جرم چیدن گل محکوم کردن اما کسی فکر نکرد که شاید من گلی کاشته باشم -------------------------------- برای عشق باید هیچ شد ----------------------- عشق همچون نقاشیست با این تفاوت که نقاشی را می توان پاک کرد اما عشق را هرگز ----------------------------------- نفس در سینه خود شهریست از نوای ساز...
-
شکلات
شنبه 20 اسفند 1384 21:04
با یک شکلات شروع شد.من شکلات گذاشتم توی دستش.اویک شکلات گذاشت توی دستم.من بچه بودم،او هم بچه بود.سرم را بالا کردم.سرش را بالا کرد. دید که مرا میشناسد.خندیدم.گفت:((دوستم؟))گفتم:((دوست دوست.))گفت:((تا کجا؟)) گفتم:((دوستی که ((تا))ندارد.)) گفت:((تا مرگ!))خندیدم و گفتم:((من که گفتم تا ندارد!))گفت :((باشد،تا پس از...
-
رابطه دو تا آدم
شنبه 20 اسفند 1384 13:50
رابطه دو تا آدم مثل یه دیواره دعوا و شکستن حرمت ها ؛ ناراحتی و عصبانیت مثل میخی میمونه که تو این دیوار کوبیده میشه ممکنه بعد از مدتی با معذرت خواهی و دلجویی به ظاهر همه چیز تموم بشه ولی جای اثر اون میخ رو تن دیوار واسه همیشه باقی میمونه ** یه روز مث یه حادثه تازه به من رسیدی دست نوازش به سر خسته من کشیدی بر سر شاخه...
-
اون کی بود
جمعه 19 اسفند 1384 23:54
اون کی بود امروز باعث شد یه نفر از دست حرفاش بغض کنه ازش دلگیر بشه اعتمادش رو به اون از دست بده اشک تو چشماش جمع بشه اون کی بود یه روز خوب رو خراب کرد؟ خوب به اطرافتون نگاه کنید میبینیدش آره… اون من بودم من باعث شدم امروز یه نفر از حرفام دلگیر بشه بغض کنه ؛ اشک تو چشماش جمع بشه خوب به من نگاه کنید اگر هم خواستید فحش...
-
بارون
جمعه 19 اسفند 1384 02:13
بارون رو قلب شیشه ها هی جا می ذاره رد پا مثل تو که رو قلب من پا رو گذاشتی بی صدا هنوز وقتی بارون میاد دلم عشق تورو می خواد می گم به هر قطره ی بارون بگین به دیدنم بیاد یادت میاد به قلب من هی تازیانه می زدی واسه رفتن به هر درو به هر بهونه می زدی هنوز وقتی بارون میاد دلم عشق تورو می خواد می گم به هر قطره ی بارون بگین به...
-
آفرین به تو
پنجشنبه 18 اسفند 1384 12:57
آفرین به تو ای بهترین عشق روزگار ، آفرین به تو ای فرشته قلب من .... آفرین به تو ، تو توانستی بمانی ، بسازی و قلب مرا در قلبت نگه داری ... به چنین عشقی مانند تو افتخار میکنم و افتخار میکنم به خودم که این چنین معشوقی مانند تو را دارم ... عزیزم مدتی است که از لحظه های عاشقی مان گذشته است , اینک راهی نه چندان دور در پیش...
-
براش بنویس دوستت دارم
چهارشنبه 17 اسفند 1384 14:01
آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن ولی یه نوشته , به این سادگیا پاک شدنی نیست گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره ولی تو بنویس ..تو ...بنویس یه کبوتر همیشه باید عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسیر میشه یه قناری باید به خوش آوازیش ایمان داشته باشه وگرنه ساکت میشه یه لب همیشه باید...
-
درویشی قصه زیر را تعریف می کرد
سهشنبه 16 اسفند 1384 22:47
یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد فرشته نگهبانی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به فهرست نام...
-
صحنه دلخراش
سهشنبه 16 اسفند 1384 00:07
سلام دوستان می دونم که این مطلب هیچ ربطی به این وبلاگ و محتوای اون نداره اما امروز عکسی دیدم که خیلی من را دگرگون و ناراحت کرده است عکس را توی وبلاگ گذاشتم تا همه ببینند نظر یادتون نره عکسی را که در بالا مشاهده می کنید برنده جایزه پولیتزه می باشد که در سال 1994 میلادی در زمان قحطی سودان گرفته شده است این عکس کودک قحطی...
-
دوستم نداشت دروغ میگفت
دوشنبه 15 اسفند 1384 14:50
دوستم نداشت دروغ میگفت هر بار که بسراغم می آمد با گریه میگفتم راستش را بگو اگر مهر به دیگری داری ترا می بخشم . و باز خنده ای میکرد و میگفت جز تو مهر به کسی ندارم. تا اینکه یک روز با گریه بسراغم آمد . گفت مرا ببخش به تو دروغ گفتم . دل بدیگری دارم. خنده تلخی کردم و گفتم من هم بتو دروغ گفتم ترا نمی بخشم
-
دسته گل
یکشنبه 14 اسفند 1384 16:42
روزی اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی ها نشسته بود . مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بی نهایت شیفته ی زیبایی و شکوه دسته گل پیرمرد شده بود و لحظه ای از آن چشم بر نمی داشت . زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید . قبل از توقف اتوبوس در استگاه پیرمرد از جا برخاست . به سوی دخترک رفت و...
-
سلام
شنبه 13 اسفند 1384 20:37
همیشه برایم جالب بودی……عشق رو توی چشمای تو خوندم……چرا نمی گفتی؟…… تو دقیقا همونی بودی که من می خواستم……شاید من اشتباه می کردم……اون حس پیروز شد برام دیگه مهم نبود یکی دیگه رو دوست داشته باشی……بود و نبود من براش فرقی نمیکرد با کمال بی تفاوتی……شاید خاطرات خوشی رو که با دختر همسایه اش داشته رو داره مرور میکنه هنوز هم شک...
-
گفتی و گفتم ...
سهشنبه 9 اسفند 1384 01:01
گفتی : عاشقمی گفتم : دوستت دارم گفتی : اگه یک روز نبینمت می میرم گفتم : من فقط ناراحت میشم ...گفتی : من به جز تو به کسی فکر نمیکنم گفتم : اتفاقا من به خیلیا فکر میکنم گفتی : تا ابد تو قلب منی گفتم: فعلا تو قلبم جا دره گفتی :اگه بری با یکی دیگه من خودمو میکشم گفتم : اما اگه تو بری من فقط دلم می خواد طرفو خفه کنم گفتی...
-
ســتــاره بـیـا پـیـشـم
دوشنبه 8 اسفند 1384 12:47
میدونی ستاره شدی؟ میدونی دیگه پیدات نمیکنم ؟ میدونی قلبم تنهاست ؟ میدونی مثل ستاره میای و میری ز پیشم ؟ میدونی توآسمونها دونبالتم ؟ میدونی چشم انتظارم؟ میدونم یه روز میای ولــی کــی ؟ ولی هر وقت که بیای بازم تو قلبمی. اینجوری برام سخته این راهش نیست اگه اومدی پیشم بمون برای همیشه آخه همیشه قلبم با تو میمونه مثل ستاره...
-
زندگی
یکشنبه 7 اسفند 1384 01:29
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد....
-
چند نکته ...
شنبه 6 اسفند 1384 15:57
یه روز اومد پیشم / مثل یه عابر پیاده نگاهم کرد / نگاهش نکردم به من لبخند زد / من اخم کردم باهام حرف زد / من سکوت کردم اومد کنارم و من عقب رفتم موند اما من رفتم موندم اما رفت و تازه فهمیدم آدم بعضی وقتها به عابر های پیاده عادت می کنه ----------------------------- نگاهم کرد و گفت می مانی ؟ گفتم می مانم مدتی گذشت و بار...