-
آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزارسال زیسته ا
چهارشنبه 31 خرداد 1385 13:04
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد....
-
وای که چقدر دلت گرفته
جمعه 26 خرداد 1385 15:46
شاید لحظه ای کوتاه بتونی بخندی...لبخند بزن..هر چند کوتاه..هر چند دلت پر غصه اس..ولی بخند..شاید لحظه ای که لبخند رو لبته فراموش کنی..دل دل دل درموندتو...وای که چقدر دلت گرفته..اما اونو ببین ..می خنده..شاید ندونی واسه چی..اما تو هم به خنده ی اون بخند..هر چند دلت پر غصه اس..فکر کن..شاید همه چی می تونست خیلی سخت تر از این...
-
چشمهای عاشق
چهارشنبه 24 خرداد 1385 03:33
وقتی که بارون می باره چشام از عشق تو خیسه دل من به قول سهراب زیر بارون مینویسه چون غروب خیلی قشنگه تو خود خود غروبی چی بگم قحطی واژه ست هر چی هستی خیلی خوبی هرگز چشمانت را به خاطر کسی که مفهوم چشمانت را نمیداند گریان مکن پس به چشمانت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد
-
همه کس و هیچ کس
شنبه 20 خرداد 1385 12:44
فرستنده : شاهین خادم چهار نفر بودند بنامهای همه کس، یک کس، هر کس و هیچ کس یک کار مهم وجود داشت که میبایست انجام می شد و از همه کس خواسته شد آن را انجام دهد. همه کس میدونست که یک کسی آن را انجام خواهد داد هر کسی میتوانست آن را انجام دهد اما هیچ کس آن را انجام نداد یک کسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر اینکه این وظیفه...
-
چرا زنان گریه می کنند؟
چهارشنبه 17 خرداد 1385 11:09
یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه می کنی مادرش به او گفت : زیرا من یک زن هستم . پسر بچه گفت: من نمی فهمم مادرش او را در آغوش گرفت و گفت : تو هیچگاه نخواهی فهمید بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید : چرا مادر بی دلیل گریه می کند پدرش تنها توانست به او بگوید : تمام زن ها برای هیچ چیز گریه می کنند پسر کوچک بزرگ شد و به یک...
-
در حوالی بساط شیطان
یکشنبه 14 خرداد 1385 12:31
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند.توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان...
-
سلام
شنبه 13 خرداد 1385 14:03
سلام به همه ی دوستهای گل قدیمی و همه ی دوستهای جدیدم ما برگرشتیم جای همگی خالی بود، ممنون از دوستانی که این مدت نظر دادن الان به تک تکتون سر میزنیم توی این چند هفته یی که نبودم یه عالمه اتفاق خوب و بد افتاد ... واقعا به این نتیجه رسیدیم که اگه سختیهای زندگی نبود ، خوشی های زندگی رو درک نمی کردیم چقدر بد می شد اگه...
-
سلام دوستان
جمعه 5 خرداد 1385 21:49
سلام به دوستهای گلم ، ما از فردا به مدت یک هفته نیسیتم ، جای شما خالی داریم میریم مسافرت وقتی که برگشتیم آپ می کنیم ، شما هم اگر آپ کردید تو قسمت نظرات خبر بدید ، وقتی برگشتیم همه رو می خونیم ممنون پرنده ای که چنین بی دریغ می خواند بهای حنجره اش را چقدر می داند
-
تا حالا شده...
چهارشنبه 3 خرداد 1385 10:02
تا حالا شده خسته و بی رمق توی یه کوچه ی ساکت قدم بزنی؟ یه جا که فقط خودت صدای قدم هات رو بشنوی؟ اون وقت توی اون خلوت وسکوت یه دفعه گنجشک های رو شاخه بپرن تو آسمون؟! بعد بفهمی صدای قدم هات اونا رو ترسونده؟ چه حسی پیدا میکنی؟ وقتی بفهمی حتی صدای قدم هات یه آفریده ی کوچولوی خدا روهم آزار میده؟ حس بدیه نه؟! بعد بری تو فکر...
-
وقتی...
یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 01:49
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه وقتی...
-
از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است
جمعه 29 اردیبهشت 1385 14:29
از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است چون اول و آخرش تنها همدم و رازدار و یاور ما خداست تنها کسی که با اینکه اینهمه ازش غافلیم ولی همیشه به فکر ما هست کسی که هم هوای توی قوی را داره هم هوای منه ضعیف کسی که هم هوای توی بچه مایه را داره هم هوای منه بی مایه کسی که هم هوای توی پاک رو داره هم هوای منه ناپاک کسی که هم هوای...
-
چقدر به خدا ایمان داری؟
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1385 01:12
یک روز صبح کوهنورد جوانی برای کسب نام ، تصمیم گرفت که به تنهایی از یک کوه مرتفع بالا بره وسایل و لوازم ایمنی رو برمیداره و به پای کوه میره و شروع به بالا رفتن از کوه میکنه آنقدر بالا رفت و رفت که دیگه هوای تاریک شد و تو اون هوای مه گرفته و تاریک تقریبا جایی رو نمی دید ، ولی بازم به راهش ادامه داد ، که در همین سنگ زیر...
-
حرف زدن با خدا
دوشنبه 25 اردیبهشت 1385 02:01
تاحالا شده دنبال خدا بگردین تا باهاش حرف بزنین؟ یا بدونه اینکه معصومی را واسطه قرار بدین ازش چیزی بخواین؟ یا بجای اینکه از بقیه بخواین براتون دعا کنن خودتون برین و با خدا حرف بزنین؟ به نظر من که اینهمه واسطه لازم نیست. حتی اگه گناهکارترین آدم باشیم حتی اگه بدترین کارهارو هم کرده باشیم بازم میتونیم باهاش حرف بزنیم بگیم...
-
شمیلا و فرهاد
شنبه 23 اردیبهشت 1385 00:41
سلام دوستهای گلم شعر زیر رو دوست خوبم علی لطف کردن و برای من سرودن ممنون از علی عزیز که به من لطف دارن و محبت همه شما که در این مدت به وبلاگ ما سر زدید و نظر دادید .....شرمنده کردید....... شمیلا نازِ چشم ِ مست ِ تو خورشید و عاشق میکنه برای تو آسمون دستاشو قایق میکنه هیچ گلی روی زمین عطر ِ تنت رو نداره شعرِ من برای تو...
-
برایت دعا می کنم
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1385 00:40
برایت دعا می کنم دعا می کنم که هیچ گاه چشمهای کهربایی تو را در انحصار قطره های اشک نبینم و تو برایم دعا کن که ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم و تو برایم دعا کن که هرگز بی تو نخندم دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را داردهمیشه از حرارت عشق گرم...
-
عاشقانه های عاشق بی قرارت
جمعه 15 اردیبهشت 1385 17:29
شوهرت فرهاد شمیلای عزیزم زندگی من همه آرزوهام تمام شادیهام و دلیل زنده بودنم به توی نازنین ختم میشه انگار که خدای بزرگ سرنوشت من و تو رو بهم گره زده اگه تو رو نمی آفرید منم نمی آفرید من و تو برای با هم بودن خلق شدیم اگه تو نبودی من یک لحظه هم نمیتونستم تو این دنیای فانی دووم بیارم گنجینه عشقم تنها مروارید بی قیمت...
-
لوئیز رِدِن
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1385 15:59
لوئیز رِدِن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچهشان بی غذا مانده اند. جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بیاعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند.زن...
-
کارت پستال
دوشنبه 11 اردیبهشت 1385 16:41
دلم که واست تنگ میشه، میرم همه کارت پستالهای رو که واسم فرستادی میارم، اول همشونو بو می کنم، همشون بوی تو رو می دن، بوی همون عطر نارنجی رو، بعد اروم دونه دونشون رو می بوسم، باز می کنم و به دست خطت نگاه می کنم، تو بعضی نامه ها هم یه قلب کوچیکه، همه نوشته هاتو می خونم، چه اونائی که توشون دلتنگی و دلت گرفته، چه اونائی رو...
-
دور، خیلی دور
شنبه 9 اردیبهشت 1385 16:04
همیشه یه جور شروع میشهاول با همه تو خونه خداحافظی می کنی، بعد میری فرودگاه، کارت پرواز می گیری، تو صف پاسپورت وای میسی، پاسپورتت مهر می خوره، تو سالن ترانزیت منتظر می مونی، هواپیما تاخیر داره، باالاخره سوار می شی، هواپیما پرواز می کنه، یه جائی هم می گه از ایران رفتیم بیرون ... همیشه تو هرقسمت مسیر هی دلت می گیره هی یه...
-
بهترینم
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1385 15:24
بیشتر وقتائی که دراز کشیدم و دستمو زدم سرم، بیشتر وقتائی که سرکلاس نشستم و دارم بربر به استاد نگاه می کنم، بیشتر وقتائی که دارم راه میرم و ... به تو فکر می کنم، همیشه اول چشمای مهربونت یادم میاد که من عاشقشونم، بعدم صورتت که مهربون ترین و معصوم ترین صورت دنیاست برای من، بعد هم لحظه های شاد با تو بودن، لحظه های با تو...
-
محبوبه و مهدی
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1385 15:06
سلام دوستان گلم ، ممنون از عزیزانی که نظر داده بودند محبوبه به ما ایمل زد و تشکر کرد و بالاخره امروز محبوبه با مهدی آشتی کرد عکس بالا رو هم محبوبه برام فرستاد
-
مگه بهش نگفته بودی که دوستش داری؟ ( برای محبوبه س.م )
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 17:43
مگه بهش نگفته بودی که دوستش داری؟ تو نگفتی که چقدر به همدیگه میایید؟ پس چرا ولش کردی؟ اون هم از حرفهای خودش پشیمونه. باور کن تو نفر اصلی زندگیش بودی. به خاطر تو روی اون یکی خط کشید. شاید اولش فکر می کرد که اونو بیشتر دوست داره، اما زمان بهش ثابت کرد که هم تو رو بیشتر دوست داره و هم عاشقته. یاد اون حرفهایی بیفت که پشت...
-
عشق دریاست
یکشنبه 3 اردیبهشت 1385 14:38
مشکل دریا نیست. مشکل ماییم که بدون توجه و آمادگی به دریا میریم. تو که در کنار دریایی بگو. از دریا آرامتر وجود داره ؟؟؟؟ از دریا خشمناکتر وجود داره ؟؟؟؟ اما همیشه مردم برای رسیدن به اون و داخلش شدن ، مشتاقن !!! عشق همون دریای ماست. همه ازش لذت میبرن اما اونی تو دریا آسیب نمیبینه که به اندازه خودش جلو میره. یه آدم ناشی...
-
عشق چه بزرگ است
چهارشنبه 30 فروردین 1385 20:34
روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده، تمام احساسها کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند. خوشبختی، پولداری، عشق، دانایی، صبر، غم، ترس، و ... هر کدام به روش خود می زیستند تا اینکه یه روز دانایی به همه گفت: هرچه زودتر این جزیره را ترک کنین، زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت و اگر بمانید غرق می شوید تمام احساسها با...
-
عشق
دوشنبه 28 فروردین 1385 12:08
چرا تا عشق هست همه میرن طرف کینه و نفرت بی عشق مباش تا مرده نباشی٬در عشق بمیر تا زنده بمانی سعی کن همیشه خونه عشقت خالی از عشق کسی باشه سعی کن عظمت عشق را هیچ وقت درک نکنی٬ چون عشق به قدری بزرگ و ویران کننده هست که هر کسی جنبه و قدرت کشش عشق را ندارد. امــا!!اگر روزی عاشق شدی فقط برای یک نفر بشو! فقط برای اون گریه...
-
از دفتر خاطرات یک دوست
یکشنبه 27 فروردین 1385 17:02
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم ،بهم گفت...
-
بدرود ای زندگی
پنجشنبه 24 فروردین 1385 13:40
چشمانم برای تو.....دیگه نمی خوام جایی رو ببینم ...به جز صورت تو دستانم برای تو.....دستانی که نمی توانند تو را لمس کنند را نمی خواهم اشکانم برای تو..... چون نمی خواهم برای دیگری جاری شوند قلبم برای تو.....چون تمام تپش هایی قلبم برای تو بود و بس جسدم برای خاک.......چون از ان متولد شدم.....به آن هم باز خواهم گشت گفته...
-
منتظر چی هستی ؟؟؟؟؟
سهشنبه 22 فروردین 1385 11:45
چی می شد اگر بهش میگفتی دوستش داری ؟ چرا برای همه چیز اینقدر قید و شرط میگذاری؟ مگه نمی بینی که چشماش منتظر شنیدن این جمله از لبهای تو است؟ مگه نمی بینی که برات هر کاری میکنه؟ مگه نمی بینی که خودشو به خاطر تو به آب و آتیش میزنه ؟ مگه وقتی این کارهارا برات میکرد قید و شرط گذاشته بود ؟ هیچ فکر کردی که اگر دوستت نداشت...
-
اگه گفتی این چیه؟
شنبه 19 فروردین 1385 15:34
اگه گفتی این چیه؟ نورش چشمامون رو می زنه گرماش بدنمون رو می سوزونه عظمتش ما رو می ترسونه غروبها اشک تو چشمامون میاره اول صبح امیدمون رو زنده می کنه چی؟! فکر می کنی خورشیده؟ چه احمقانه! باز هم راهنماییت می کنم: گاهی وقتها دلت شورش رو می زنه وقتی می بینیش دلت می لرزه، دست و پاهات هم متانتش تو رو به زانو در میاره وقتی که...
-
فرشته زیبای من
پنجشنبه 17 فروردین 1385 09:35
فرشته زیبای من ای مایه فرحبخشی و شادی من ای که دوریت جز رنج و اندوه چیزی را برای من به ارمغان نخواهد آورد ای که دیدن روی زیبا وچهره دلگشایت مایه آرامش روح و روان من است و دیدار تو مثل طلوع خورشید در وجودم است و گرمابخش زندگیم ای بهترینم تمام وجودم برای تست و هر دم وبازدمم به عشق دیدار تست که بالا وپایین می آید . فقط...