چند نکته ...

 
یه روز اومد پیشم / مثل یه عابر پیاده
نگاهم کرد / نگاهش نکردم
به من لبخند زد / من اخم کردم
باهام حرف زد / من سکوت کردم
اومد کنارم و من عقب رفتم
موند اما من رفتم
موندم اما رفت
و تازه فهمیدم آدم بعضی وقتها به عابر های پیاده عادت می کنه

-----------------------------
نگاهم کرد و گفت می مانی ؟ گفتم می مانم
مدتی گذشت و بار سفر بست ... ازش پرسیدم مگر نگفتی می مانی ؟
گفت نمی توانم / قول ماندن به دیگری دادم

-----------------------------
گرگه طبق عادت قدیمی پسرش را راهی خانه بز بز قندی می کنه
پسر بعد از مدتی دست خالی بر می گرده و چند روز ی هم غذا نمی خوره
تا اینکه مادرش متوجه میشه که اون گرگ جوان عاشق حبه انگور شده

-----------------------------
خش خش برگها زیر پایم میگویید
بگذار تا فرو افتی
آنگاه آزادی را خواهی یافت

قرار ما این نبود

 
 از اولش هم تو این خونه تنهام گذاشتی و هر دفعه به هر دلیلی که ازم دلگیر شدی نیومدی و قهر کردی
من موندم و سکوت و تنهایی؛ من موندم غم و یه مشت حرف و خاطره...تا یه روز که مرگت رو بهونه کردی نیومدی..
.دیگه ننوشتی...اما من موندم...من نوشتم...من نالیدم و من با هر کلمه از حرفام زجه زدم هوار کشیدم و عشقمو تو هر کلمه فریاد کشیدم
!دست و دلم دیگه به نوشتن نمیره. دیگه دوست ندارم بنویسم...یا بهتر بگم از بس نوشتم و تو فقط خوندی خسته شدم.
قرار ما این نبود
من این وبلاگ رو نه می‌شناختم و نه هیچ وبلاگی رو خونده بود و فقط نوشتن رو دوست داشتم..
یه روز از همون روزای عاشقی گفتی که اینجا رو می‌کنیم خونمون خونه عشقمون و جفتی می‌نویسیم
هر چی که دلمون خواست اما تو حتی یک بارم ننوشتی

می دونی فاصله بین انگشتها واسه چیه ؟

این مطلب را توی یک وبلاگ دیدم و خیلی ازش خوشم اومد

 با اجازه اون دوستمون اینجا می نویسمش به وبلاگ این دوست عزیز هم سر بزنید

 

می دونی فاصله بین انگشتها واسه چیه ؟

واسه این که یک نفر دیگه با انگشتاش این جای خالی رو پر کنه

پس دنبال دستی باش که تا ابد بتونه دست تو رو بگیر

«تن عریان تو باید مال کسی باشه که روح عریانت را دوست داشته باشه»